درخت فضیلت

تیر 29, 1401,
یادداشت / جواد کراچی رینا محبت کرده و کتاب را برایم فرستاده بود. ورق می‌زنم… ورق می‌زنم خودم را و روز و روزگاران سپری شده مردمانی را که سینما، برایشان واجب واجبات بود. مسعود کیمیایی را مقابل اداره گذرنامه دیدم، سلام کردم، مؤدبانه. سئوال کردم با احترام… می‌خواهم برای یادگیری سینما به هندوستان بروم. جوابشان هر چه بود ...