جمشید پوراحمد
خوانده بودم؛ تصمیم ها تنها آغاز یک ماجرا هستند. هنگامی که آدم تصمیم می‌گیرد، در حقیقت به درون جریان نیرومندی پرتاپ می‌شود که او را به مکانی می‌برد که در زمان تصمیم‌گیری خوابش را هم نمی‌دیده است!
بندرعباس دلم برایت خیلی تنگ است… ایکاش تو حال دلت خوب باشد و من بین چیرویه و جزیره هندورابی لپ تاپ و تلفن همراهم به دلیل موج سنگین در اعماق دریا‌ غرق شوند!
آرزو دارم صدبار دیگر از مناره مسجد لیردف سقوط کنم و روزگار غم انگیز جبران ناپذیرت را نبینم… امیدوارم باز هم از لنج «درجزیره قشم» به دریا سقوط کنم و مردان سیه چرده باربر بازار همچنان با چرخ خود برای لقمه نانی بچرخند… بندرعباس ایکاش شهردار بندرعباس، مجسمه ماهی فروشی را در بلوار امام خمینی نصب و به خود ماهی فروش، اجازه فروش ماهی در سبدش را ندهد!
اما ماهی فروش زنده باشد، چون چهار فرزند کوچک و بزرگ و همسر بیماری داشت!
کاش‌ قهوه‌خانه‌های نزدیک اسکله هنوز باز باشند، چون پناه رانندگان و کارگرانی بود که فقط باید قناعت در خوردن تنها غذایشان املت می‌کردند… نه گمانم اتفاقی برای بندرعباس افتاده باشد!!
شاید این این تصاویر جانسوز و دلخراش را هوش مصنوعی ساخته باشد!

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *