یادداشت / جمشید پوراحمد

نوشتن یاداشت‌های بالفعل و بالقوه برای بنده، به اندازه گردوخاک و رعدوبرق، پاداش داشته و خواهد داشت!
اما واقعیت نویسی نفرت، دشمنی، تهدید و در مواردی با نشر اکاذیب مواجه و در مواقعی هم به کرام‌الکاتبین واگذار خواهی شد… آدرسی سر راست که به دلیل یک واقعیت نویسی کوتاه و مختصر از کیومرث پوراحمد و شکایت ایشان!
برای اینجانب جمشید پوراحمد! به عنوان نویسنده حکم زندان سه ماه و یکروز صادر شد!
اما امروز با نوشتن یادداشت واقعی نگار پوراحمد ورودی جنگ هیچ شکایت و حکمی شامل حال من نخواهد شد ، چون نگار دیگر در بین ما نیست!
حق هرگونه شک، تردید و سئوال برای شما خواننده عزیز هم کاملا محفوظ است.
برای داشتن یک جامعه ایده‌آل باید از خودت شروع کنی و من از سی و پنج سال پیش با نوشتن رمان‌های «صد تومنی»، «مستاجرهای تهرانی» و «کلیسای عشق» از خودم شروع کردم و خوشبختانه و به همین دلیل اعضای خانواده برای من فرش قرمزی از تنفر، کینه و انتقام پهن کردند!!
رسالت نویسنده‌ای چون من، آگاه‌سازی است؛ در غیر این صورت خیانت و گمراهی مخاطب است.
امروز از تشکیل صد پرونده در سیستم قضایی اکثراً خودی‌ها از خودی‌ها، فامیل و متاسفانه اعضای خانواده هستند!
یاداشت نگار پوراحمد ورودی جنگ، تلنگری است به شما خواننده عزیز که به یاد داشته باشید زخم‌های خانوادگی مهلک‌تر از همه زخمهاست. با گفتنش ویران و تخریب و با نگفتنش سرافکنده می‌شوی!
پس باید در ارتباط‌های فامیلی و خانوادگی به سرعت فنگشویی و تجدیدنظر کنید.
نگار پوراحمد بیست بهمن ماه سال شصت بسیار غریبانه به دنیا آمد. مثل تنها سند واقعی ۴۵ ساله گذشته «هشت سال جنگ تحمیلی» بعضی از فرماندهان و تک تک رزمندگان سال‌های جنگ از برلیان ایثار، شرف، غیرت و مردانگی بودند و از ریشه وفا، عشق و جان بر کف سرزمین‌شان ایران، چه آنهائی که غریبانه به شهادت رسیدند، اسیران و آنانی که تا آخرین نفس جنگیدند و تکه‌ای از وجودشان را در جنگ جا گذاشتند.
اما امروز ما برای متجاوزین خاک و ناموس‌مان فرش قرمز پهن کردیم و برای آنها سنگ تمام گذاشتیم!!
واقعیت ورود و خروج نگار پوراحمد هم در زندگی با سرنوشت رزمنده‌های عاشق جنگ هیچ تفاوتی نداشت…
نگار پوراحمد در یکی از یاداشت‌هایش نقلی واقعی را از یک رزمنده جنگ نوشته ؛ بعد از اشغال خرمشهر یک سرباز عراقی روی یکی از دیوارهای شهر می‌نویسد : آمدیم تا بمانیم!
شهید بهروز مرادی هم در جواب می‌نویسد؛ آمدیم، نبودید…
و نگار پوراحمد در ادامه یادداشت این چنین نوشته بود:
«دوست خوب من، ما هر سال بدون اینکه بدانیم از سالروز مرگ خود عبور می‌ کنیم… پس بیا رفاقت‌مان که تمام شد رازهای‌مان را بین خود نگهداریم، پایان رفاقته، پایان شرافت که نیست.»
نگار عزیز ؛
شاید تو در پروفایل عاشقانه کاملا قراردادی و تجاری توران و دیگر توران‌ها نبودی و نخواهی بود، اما دخترکم تو با تمام زیبایی و مهربانی‌ات در پروفایل قلب من با تمام وجود تا آخرین لحظه زندگی هستی و به اندازه همه‌ی بی‌مهری‌هایی که شامل حالت شد من مثل روزهای تنهایی کودکی‌ات جبران خواهم کرد.
خانواده پرجمعیتی بودیم‌، دقیقا عین تعداد کاندیداهای انتخابات ریاست جمهوری که بعضی از مسئولین ناکارآمد و سفید سواد جمع شده‌اند که سودای پست ریاست و مقام را در سر دارند.
ما مثل انتخابات در خانواده آدم‌های حقیر و فقیری «فقیر اندیشه و تفکر» داریم که طالب بزرگ بودن و بزرگی هستند!
دخترم!
اگر فریدون گفت؛ از اینکه دخترت جوانمرگ شده «به لهجه اصفهانی» خیلی ناراحتم دادا، اما برای همدردی، چون من بزرگتر هستم تو باید بیایی دیدن من، چون من بزرگم!
دخترکم
من به دیدار فریدون بزرگ رفتم! نه برای همدردی مرگ تو، من رفتم که در زنده بودنش در مجلس ترحیماش شرکت کرده باشم.
اما پیام این یادداشت را از زبان بهمن مفید، عموی دلسوز و واقعی نگار پوراحمد بشنوید…
بهمن مفید گفت؛ می دانی بعد از مراسم خاکسپاریت چه اتفاقی خواهد افتاد؟ ساعتی بعد گریه‌ها فروکش و خانواده مقدمه‌چینی می‌کنند تا از فامیل و دوستان پذیرایی کنند، بعضی از خویشاوندان صحبت از مسائل روز و بعضی هم در تماسی می‌گویند که به دلیل کارهای اضطراری نمی‌توانند در مراسم شرکت کنند، بعضی افراد هم شروع به برنامه‌ریزی سفر می‌پردازنذ تا به خانه‌هایشان برگردند.
چون زندگی خیلی کوتاهه، یکی هم تو خانواده بحث اینکه من بیشتر خرج کردم را باز می کند! در نهایت جمعیت به زندگی خودشون برمی‌گردند، بعد از مدتی گوشی تلفنت زنگ خواهد خورد و افرادی که خبر ندارند تو از دنیا رفتی تماس می گیرند، چند روز بعد همه سر کارهای خود برمی‌گردند، کارفرمایت، شروع به گشتن برای جایگزینی تو خواهد کرد، انتخابات جدیدی برگزار می شود، رسوایی جدید اتفاق می افتد، شش ماه بعد همسرت از ته دل می خندد و تصمیم به ازدواج می گیرد، اولین مراسم سالگردت باشکوه برگزار می‌شود، به سرعت فراموش خواهی شد، زندگی همه به حالت عادی خواهد برگشت، در یک چشم بهم زدن سالها خواهد گذشت، افراد کمی تو را به خاطر خواهند آورد.
حالا به من بگو؛ اگر افراد تو را به این راحتی فراموش می کنند، تو برای چه کسی داری زندگی می کنی؟! تمام زندگی‌تو صرف این می کنی که مردم در مورد تو چی فکر می‌کنند؟
آنها فکر نمی کنند و فکر هم نخواهند کرد.
برای خودت زندگی کن. تا مثل بنده پدر و دخترم نگار پوراحمد از دیوار خرمشهر زندگی جا نمانیم…

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *