19:25

محسن دامادی

بنده در زمانِ تاسیسِ بانک فیلمنامه کانون فیلمنامه نویسان که امروز به عنوان بانک فیلمنامه خانه سینما فعالیت می‌کند، تصور نمی‌کردم چه بحران‌هایی (یا به قولِ امروزی چالش‌هایی) در راه است؛ یکی از مهم‌ترین آنها، سرقت‌های آشکار یا شباهت‌های ناگزیر و ناخواسته بینِ دو طرح یا فیلمنامه، یا بین طرح و فیلمنامه و فیلم بود، که موجب شد پیوسته شورای داوری خانه‌ی سینما در این باره، کانون را مرجع رسیدگی کند. تاریخِ ثبت هر طرح، ایده و فیلمنامه یکی از شاخص‌های مهمِ داوری شد، در عینِ حال که این تاریخ، چندان مناط اعتبار نبود، زیرا هر کسی دسترسی عادلانه به ثبتِ فوری کارِ خودش نداشت.
این موضوع، یعنی سرقتِ ادبی، یا پیشگامی کسی در نوشتن، یا برداشت کسی از روی دستِ دیگری، یا اینکه کسی طرح و ایدهای را به کسی بگوید، و فردِ دوم آن را متعلق به خود بداند، بعدها فصلی از کتابم چگونه داستان را به فیلمنامه تبدیل کنیم؟ شد. در آن کتاب با آوردن مثالهای زیاد از تاریخ ادبی ایران نوشتم که این ماجرا سرِ دراز دارد.
اما این یادداشت بیشتر مدیونِ گفت‌وگو با دوستِ نازنینی است که در باره‌ی دو فیلم «قهرمان» و مستندِ «دو سر برد، دو سر باخت» از من پرسید. گفتم هیچ کدام از فیلم‌ها را ندیدم و به عنوان کسی که بانی تاسیس بانک فیلمنامه و ریاستِ کانون فیلمنامه نویسان بودم، اگر هم می‌دیدم با دیدنِ شباهت‌های احتمالیِ آنها، نمی‌توانستم حکم بدهم یکی از دیگری برداشته یا برنداشته.

به همین دلیل در تمامِ آن سال‌ها، برای بررسی ادعاها و شکایت‌ها هرگز خودم یکی از سه فردی نبودم که برای داوری بین دو اثر انتخاب می‌شد؛ در اینجا نیز مطلقا در جایگاه داوری نیستم که اصولا یک فیلمنامه‌نویس توانا، نیاز داشته باشد برای فیلمنامه‌ی خودش، از دیگری وام بگیرد، یا دیگری ادعای بلاوجه کرده، یا شواهدی دارد که بدونِ تردید از اثرِ او برداشت شده و حقوقِ معنوی و مادی او از بین رفته.
این یادداشت محصولِ همان گفت‌وگوی ساده با آن دوستِ نازنین و فرهیخته است، تا اشاره کنم کمتر پیش می‌آید داستان‌ها بازآفرینی نشوند و شباهت‌ها پیش نیاید، به ویژه در تاریخ ادبیاتِ ایران، کمتر حرفِ ناگفته‌ای مانده که گفته نشده باشد، اما اگر شباهت‌های ناگزیر بی‌شمارند، سرقت‌های بی‌شمار، به ویژه در تلویزیون نیز بی‌حسابند. اگر گاهی یکی از آنها بیان و سوژه‌ی اخبار می‌شود، به دلیلِ شهرتِ یکی از دو اثر است، وگرنه بازارِ شباهت و سرقت، مانندِ بازارِ بورس است که گاه رونق دارد و گاه از سکه می‌افتد، تا یا گروهی به نوایی برسند و یا کسانی از هستی ساقط شوند.
اگر در بازارِ بورس، کلیدِ خوشبختی یا فلاکت را کسی دیگر روشن میکند، در بازارِ هنر تنها صاحب اثر می‌تواند با خودش، کارش و وجدانش صادق باشد و بگوید یا نگوید که منبعِ نگارشِ او اثری دیگر بوده یا نبوده؟ وگرنه در این روزگارِ سیاه بی‌اخلاقی، راه گریز همواره باز است… شاید بتوانم در اینجا تنها به دو نکته اشاره کنم:
نکته‌ی نخست؛
مقامِ فردوسی بزرگ است که در شاهنامه به روشنی آورده که ابومنصور دقیقی پیش از او سرایش شاهنامه را آغاز کرده و کارِ او ادامه‌ی نگارشِ کارِ ناتمامِ آن شاعر است.
فردوسی می‌نویسد هزار بیت از شاهنامه، همان است که دقیقی سروده و او بی کم و کاست و بدونِ دستبردی در شاهنامه آورده. چون نیک بنگریم، یکی از دلایلِ بزرگ بودنِ فردوسی همین پاکیِ سخن و اندیشه و امانت‌داری کم نظیرِ اوست.
نکته‌ی دوم؛
سخنِ پژوهشگر نامدارِ زبانِ فارسی، دکتر محمد معین خالقِ فرهنگ فارسی است که نقل به مضمون چنین نوشته: خدا نبخشد کسی، چیزی را از جایی بردارد و به نامِ خود عرضه کند.
با این نگاه، هر کس خودش می‌ماند و وجدانش، چه خالقِ اثر، چه کسی که ادعایی دارد. بنای کارِ هنری در این سرزمینِ اهورایی چنان است که همه به ویژه هنرمندان، سالها پس از مرگ‌شان موردِ داوری واقعی قرار می‌گیرند تا گفته شود روحِ فلانی شاد که فلان کرد… یا او را در زمره‌ی بدترینِ مردمان بدانند.
ممکن است کسی بگوید پس از من، زندگی چه خواب و چه سراب… شاید از این آشکارتر نتوان وعده‌ی خدا را انکار کرد. هر کس خود داند.

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *