12:14

*جمشید پوراحمد

در سال‌های نه چندان دوری که باید به آن عنوان «قدین» را داد، دو شبکه تلویزیونی داشتیم؛شبکه یک و دو.
آن سال‌ها جنگ، بمب، موشک‌باران و آژیر قرمز داشتیم،… اما سینمای خانگی‌، فیلم‌های بتاماکس، ویدیوی تی سون، سی دی، اینترنت و گوشی هوشمند نداشتیم!
مدعی‌هایی چون مهران مدیری نداشتیم!
جرثومه‌هایی چون ریحانه پارسا و… را هم نداشتیم!
فسادهای سازمان یافته به یاری بعضی از مدیران و عوامل بیرونی‌شان نداشتیم!
به ظاهر هنرمندانی چون سعید نیکپور نداشتیم، که شاهکار بی‌بدیل و جاودانه علی حاتمی (امیرکبیر) را دوباره سازی کند! نیکپور با تکرار‌سازی‌اش، کام شیرین بینندگان «امیرکبیر» حاتمی را به تلخ‌کامی و حتی نفرت تبدیل نمود، آن هم با ضعیف‌ترین شکل ممکن!
ناباورانه دیگری که در تلویزیون صورت پذیرفت، سریال «کوچک جنگلی» که قرار بود ناصر تقوایی، این اسطوره بزرگ سینما و تلویزیون، هنرمندی از تبار انسانیت و صداقت آن را بسازد، ناصر تقوایی‌ سال‌ها موجودیت خویش را با تمام داشته‌هایش هزینه آماده‌سازی ساخت سریال «کوچک جنگلی» نمود، من و ما هنوز سریال «دایی جان ناپلئون» تقوایی را به یاد داریم و آیندگان هم به یاد خواهند داشت، اما نفوذ و موقعیت(!) در این ورکشاپ رابطه و شاید انداختن رمل و اسطرلاب، باعث شد که بهروز افخمی پشت دورببن «کوچک جنگلی» برود و این سریال را بسازد که ساخت!
در همین جا فرصت را برای گله از نازنین مرد هنرمند و باشخصیت، جناب مسعود جعفری جوزانی مغتنم می‌شمارم که چرا نقش بزرگ سریال «در چشم باد» را به سعید نیکپور واگذار کرد؟! جالب است بدانید در سینما هنرمندانی بودند و هستند که عنوان ضدگیشه را با خود به یدک می‌کشند؛ از جمله این بازیگران سعید نیکپور است…!
در سال‌هایی که به آن اشاره کردم در همین ایران‌مان، مردمانی داشتیم که به دلیل عوارض مصائبی چون جنگ، به تنگنا افتاده بودند؛ تنگناهایی چون بی‌خانمانی، شهید شدن، مفقود شدن و زخمی شدن‌های ناشی از استفاده دشمن از بمب شیمیائی… اضطراب، دلهره و نگرانی‌های عدیده، امکان و شرایطی برای خندیدن مردم باقی نمی‌گذاشت، اما به یاری مدیری شایسته، دلسوز و کاردان، آقای موسوی مدیر گروه اجتماعی شبکه یک، ابوالفضل جهانی مقدم تهیه کننده، مسعود فروتن یکی از بهترین‌های دیروز و امروز تلویزیون در مقام کارگردان تلویزیونی، بنده و عبداله صادقی نویسنده و باز بنده در مقام کارگردان هنری، با هنرمندانی چون ناصرگیتی‌جاه، نعمت‌اله گرجی، محمد ورشوچی، سرور رجایی، مهین شهابی و… توانستیم به قدر بضاعت‌مان، خنده‌ای بر صورت‌های غم‌زده مردم شریف کشورمان بنشانیم.
با این توضیح که محدویت‌ها فراوان بود به طوری که اجازه استفاده و گفتن کلمه «مرسی» را در نوشته‌ها نداشتیم، اجازه استفاده از لهجه را هرگز نداشتیم؛ هنوز زنجبیل جایش را به زنجفیل و اسپند به اسفند نداده بود! در چنین شرایط دشوار کاری، با افتخار توانستیم خنده را برای بینندگان به ارمغان بیاوریم و چه لذتی داشت این کار…


*عکس مربوط به پشت صحنه سریال هزاردستان است؛ زنده‌یاد علی حاتمی و محمدمهدی-دادگو.

اگر به واسطه وجود افرادی که در تلویزیون «کاسه داغ تراز آش‌» بودند انگ طاغوتی و ضدانقلاب بودن در میان نباشد، بزرگان هنرمندی در همین ساختمان امروز تلویزیون (جام جم) سریالهای ماندگار و پرمخاطبی ساختند. سریال‌هایی که بعد از گذشت نیم قرن هنوز و همچنان بیننده دارد، محموعه‌هایی چون «دایی جان ناپلئون»، «خانه قمرخانم»، «اختاپوس»، «سرکار استوار»، «طلاق»، «تلخ و شیرین»، «مرادبرقی» و «شبکه صفر» و سریال‌هایی که بعد از انقلاب در خاطر و یادمان ثبت شده و هرگز فراموش نخواهند شد؛ سریال‌هایی چون «هزاردستان»، «خانه سبز»، «خاک سرخ»، «روزگار قریب»، «در چشم باد»، «لبه تیغ»، «آشپزباشی»، «وضعیت سفید» و بسیاری دیگر که صدها بار ارزش و جذابیت دیدن دارند،
تلویزیون برای بعضی از خانواده‌ها نقش دوست، راهنما، قدیس، آموزگار، دکتر، داروی آرام‌بخش و یکی از اعضای نزدیک خانواده را ایفا می‌کند،
اما متاسفانه افراد نابلد و بی‌تجربه‌ای چون علی مشهدی هستند که مشخص نیست چگونه وارد این چرخه شدند و می‌شوند؟!
سازنده یک برنامه تلویزیونی، به خصوص یک سریال، باید از ویژگی‌های خاصی برخوردار باشد؛ او باید به اندازه یک بافنده ریزبافت فرش تبریز، به اندازه یک طراح و نقاش نقشه فرش، خلاق و چیره دست باشد، او باید به اندازه یک دکتر متخصص قلب، مغز و اعصاب، دانش و تجربه داشته باشد تا نتیجه کار و نمود خلاقانه‌اش پذیرفتنی باشد.
خوشبختانه در حیطه ساخت فیلم و سریال هنرمندان متخصصی داریم، اما در کمال احترام باید عنوان کنم که نمی‌دانم افرادی مانند علی مشهدی آیا دارای چنین ویژگی‌هایی هستند و اینکه با چه میزان سواد و چه نوع تخصصی وارد چنین عرصه مهمی شده‌اند؟!
چیزی که عیان است، چه حاجت به بیان است!
در تلوزیون چه خبر است؟ بر اساس کدام سیاست رسانه‌ای، برنامه‌هایی سخبف و سطح پایین را روی آنتن می‌فرستند؟
آخر مگر می‌شود روزی در استندآپ کمدی ظاهر شد و روز دیگر در هیبت فردی با پیژامه چهارخانه، مجری برنامه‌ای فاقد محتوا، متن و در نهایت هیچ، روی صحنه رفت؟!
این شیوه برنامه‌سازی مبتنی بر رابطه، مانند فاجعه‌ای در صدا و سیماست که ریشه‌هایش به اندازه درخت اکالیپتوس، قدرتمند شده.
رابطه بدون حکم، ضابطه را نابود می‌کند. چرا بایدصداوسیما آنقدر بی‌قاعده و قانون و بی در و پیکر شود که هر نابلدی برای شبکه‌هایش سریال بسازد؟ سریال‌هایی غالباً آنقدر ضغیف و ناتوان که نمی‌توان آن را ارزیابی کرد!
این بیراهه رفتن تلویزیون علاوه بر سریال‌سازی در حوزه مجری‌گری هم اتفاق افتاده.
یک مجری موفق در ذات خود باید مجموعه‌ای از دانش، آگاهی، سواد رسانه‌ای و تجربه را داشته باشد؛ مگر می‌شود کسانی مانند محمدرضا گلزار، سام درخشانی، کامبیز دیرباز، کامران تفتی، پژمان بازغی و بسیاری دیگر… که درکی از مفهوم اجرا را نمی‌دانند، مجری برنامه‌های گوناگون تلویزیون شوند؟! شاهد بودم که سام درخشانی در یکی از اجراهایش ضمن عدم آگاهی و نداشتن تسلط با بیانی ضعیف، انگار در کت و شلواری که به تن داشت گمشده بود و نمی‌دانست دست‌هایش را کجا و چگونه باید نگهدارد!!
این سیاست ناموفق استفاده از بازیگران در مقام مجری برنامه در حالی در شبکه‌های مختلف اجرا می‌شود که بسیار جوانانی تحصیل‌کرده، توانمند، حذابی هستند که با بیان زیبا، قوی و کاملا استاندارد، اجازه ندارند پایشان را آن طرف زنجیر جام جم بگذارند،
یک مجری تلویزیونی باید ذاتاً اجرا را بداند و کم نیستند جوانانی که چنانچه شرایطی برایشان مهیا گردد، می‌توانند پایشان را جای پای بزرگان حوزه اجرای بگذارند؛ هنرمندانی چون تقی روحانی، علی تابش، منوچهر نوذری و…
باز هم به مقوله بررسی سریال‌های بی‌محتوا، بی‌کیفیت و فاقد ارزش تلویزیون بپردازیم، سریال‌های که به نظر می‌رسد با ساخت‌شان، تعمدی برای دور کردن بینندگان از تلویزیون وجود دارد!
براساس مستندهای موجود، بسیاری از بینندگان بالقوه صداوسیما در دورترین و نزدیک‌ترین نقطه کشور مبدل به تماشاگران بالفعل کانال‌های تلویزیونی کشورهای ترکیه و عربی شده‌اند،
صداوسیما در کمال تاسف و در عین ناباوری قافیه را به شبکه‌های ترکیه‌ای و عربی باخته و متاسفانه مدام این واقعیت را انکار می‌کند!
کار دشواری نیست، با یک کارشناسی بی‌طرف و خبره می‌توان واقعیات ملموس را فهمید و جلوی ویران شدن اعتماد مخاطبان و ریزش تماشاگران شبکه‌های صداوسیما را گرفت.
چگونه می‌شود در بحبوحه سیطره کانال‌های تلویزیونی کشورهای دیگر، در کمال بی‌توجهی، فروریختن انگاره‌های رسانه‌ای موثر چون صداوسیما را نظاره کرد؟
نتیجه دیگر این مدیریت ویرانگر، عواقب ناگواری‌ست که در پی دارد و پیش از این در مطلب «مغول‌های نودی» به آن اشاره کرده بودم، اما جا دارد بار دیگر آن را بیان می‌کنم؛ در شهرضا خانمی را برای ایفای نقش بسیار کوچکی (آرایشگر) معرفی کردند. وقتی برای این خانم نقش را توضیح و برای تیپ سازی نام بانو مرجانه گلچین را بردم،‌ خانم شاراستر! ساکن شهرضا فرمودند چون اصلا فیلم و سریال ایرانی نمی‌بینم، خانم گلچین را هم نمی‌شناسم! مهم اینکه خانم شاراستر شهرضا حتی آرایشگر هم نبودند و فقط در امور اپیلاسیون تخصص داشتند و فاقد اندکی سواد.
نمونه‌ چنین افرادی را می‌توان به وفور در بسیاری از سریال‌ها دید که بازیگرانش تنها چیزی که بلد نیستند «بازی» و ایفای نقش است. سریال‌هایی مانند مجموعه زنجیره‌ ای «بچه مهندس»، «روزهای زندگی» و بی‌شمار ساخته‌های تاسف‌برانگیز دیگر.
سال‌هاست کشورمان رنج می‌برد؛ رنج از مسئول تقلبی، مدرک، دکتر و داروی تقلبی، برنج، تخم‌مرغ و روغن تقلبی، پول تقلبی، نماز، روزه و اعتقاد تقلبی و عشق و محبت تقلبی که به وفور و ارزان یافت می‌شوند! انها را به خاطر داشته باشید تا بگویم که با پخش سریال «دودکش» متوجه این واقعیت شدم که سریال تقلبی هم داریم!
اکثر بینندگان گمان‌ می‌کنند که سریال دودکش را حسین لطیفی ساخته که کارنامه کاری قابل قبولی دارد اما این «دودکش» را برزو نیک‌نژاد (از دستیاران حسین لطیفی) ساخته است! سریالی فاقد فیلمنامه و ملقمه‌ای از داستان‌های منقرض شده، دودکشی که پشت ورودی زندانش، بساط چایی و لبوفروشی پهن بود (مگه داریم؟!) نگاه مهربان و ملموس امیرحسین رستمی به آسمان در دودکش لطیفی، به نگاهی زشت و وقیحانه در سریال فعلی تبدیل شده و اعتبار و محبوبیت پسربچه دوست داشتنی دیروز (شیرخانلو) هم به واسطه شرایط سنی و بیگانگی در «دودکش» جدبد خدشه دار شده است
سریال «دودکش» حجم سنگینی از تحقیر، توهین، بدآموزی و به سخره کشیدن بیماری کووید۱۹ و پیشگیری آن دارد که در خاطر تماشاگران به جا گذاشت، شخصیت فیروز که در تمام علوم، فنون، دانش، ادبیات و زندگی دانشمند است، در گفتن مناقشه ناتوان می‌شود! خواندن گروه چاه کن در تمام لحظه‌ها چه سنباده‌ای به روان بیننده کشید و مکملش حضور بی‌دلیل و آزاردهنده کارگر قالیشویی‌!
با هزاران بار تکرار یک میلیون فالور، قالیشویی مشتاق با کمتر از نیم قرن سابقه و… نمی‌توان سریال ساخت!
هنرمند گرامی آقای برزو نیک نژاد سریال قصه میخواهد و قصه خوب و جذاب نویسنده می‌خواهد، آنچه که شما در دودکش نداشتید،
با ساخت «دردسرهای عظیم» بینندگان یادگار خوبی از شما داشتند، آیا نداشتند؟
اتفاقات نامطلوب و غیرحرفه‌ای و غیرمسئولانه‌ای را که در تلویزیون شاهدیم. دیوار اعتماد مخاطبان را فرو می‌ریزد.
باید مراقب خشت‌های این دیوار باشیم، دیوارها مرز جدایی‌اند، به جز دیوارهایی که آدم‌ها را به هم نزدیک می‌کند، همه دیوارهای فروریخته را دوباره می توان ساخت، به جز دیوار اعتماد، آنچه که متاسفانه امروز میان تلویزیون و بینندگان اتفاق افتاده.
در پایان‌ جهت بیدار شدن از خواب غفلت مدیران تلویزیون حکایتی واقعی را می‌گویم:
سال ۹۲ یک جوان روستایی با ریش و تسبیح به یک مغازه قفل‌فروشی در بازار مراجعه و پنجاه قفل ساخت چین (قفل‌های کوچک و بی‌خاصیت) را خریداری کرد. قفل فروش با خود گفت: من هفته‌ای یک دانه از این قفل را هم نمی‌فروشم، این جوان روستایی پنجاه قفل را برای چه کاری خرید؟! هفته‌های بعد بازهم جوان روستایی به همان مغازه مراجعه کرد و سقف خرید قفل را به پانصد عدد رساند، فروشنده به جوان خریدار پیشنهاد داد که صد قفل را مجانی به تو می‌دهم، به شرطی که بگویی این مقدار قفل‌ را برای چه کاری خریداری می‌کنی؟
جوان روستایی گفت: پدر و عمویم در روستایی دعانویس هستند و روی هر دعا قفلی را می‌گذارند، فرقی هم نمی‌کند که مراجعه‌کننده بخواهد گره‌ای باز و یا بسته شود، مرد بازاری از جوان پرسید بابت این جراحی حماقت، چه مبلغی را دریافت می‌کنید؟ جوان روستایی گفت رقمی بین دویست تا سیصد هزار تومان! مرد بازاری آهی کشید و گفت: من روی هر قفل فقط پنج تومان سود می‌برم.
یک سال بعد مرد بازاری در خانه‌اش همسرش را دید که سرسجاده‌اش دستمالی را با احترام باز کرد و یکی از همان قفل‌ها را که مرد قفل‌فروش به جوان روستایی فروخته بود به شوهرش نشان داد و گفت: این قفل را‌ یک دعانویس به من داد تا بخت دخترمان باز شود!!
مرد قفل‌فروش پرسید؛ برای این قفل، چه مبلغی به دعانویس پرداخت کردی؟ زن گفت: خدا خیرش دهد دعانویس از من فقط یک میلیون تومان گرفت، ولی از خواهرم یک میلیون و پانصدهزار تومان..!
یادتان باشد که شاید روزی یکی از اعضای خانواده شما هم قفل مشابه‌ای از تلویزیون خریداری نماید!

1 دیدگاه

  • در مورد بعضی از افراد و اشخاص ی مقدار ملو و آروم… متن و کانسپت اما دقیق… تاثیر گذار و بسیار گیرا که دوس دارم این سبک از نوشتار و قلم رو جوری هست که خواننده یهو خودش رو غرق در خوندن میبینه و این از زیباترین حسن های این سبک قلم و نگارش هست….
    عکس دوم که با تم سیاه و سفید بود هم بسیار زیبا و به متن میخورد و جوری که حس نوستالژی رو با نوعی درد خاص همراه میکرد دردی از جنس تاسف….
    عکس تکی استادِ نگارنده که در بالای متن قرار گرفته و عکس آقای کشاورز هم هر یک به نوعی خاص جلوه و خودنمایی میکردن یکی تفکر و تاسف و دیگری بُعد نوستالژی کار رو و روزهایی که گذشت روزهایی که انگار قرار نیست در بلبشوی هنر و صنعت سینما تئاتر و تلویزیون تکرار شوند….
    خلاصه که چیدمان متن و عکس ها هم بسیار با هم حس در هم‌آمیختگی ای رو ایجاد میکرد….

    و در نهایت یادمان باشد که قفل مشابه ای را خریداری نکنیم!!!!که گویا البته باز قراره قفل های زیادی رو خریداری کنیم….:/

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *