یادداشت / جمشید پوراحمد
کیومرث پوراحمد در بازار بی رونق و به فنا رفته فرهنگ و هنر، تاجر موفقی بود. کتاب را مقدس میدانست و خواندش را صواب؛ به همین دلیل با«مارک تواین» همسو و هم نظر بود؛ شما اگر روزنامه نخوانید از اخبار بی اطلاع هستید، اما اگر روزنامه بخوانید از واقعیت بی اطلاعید!
کتاب درست بر عکس این جمله است، اگر کتاب نخوانید از واقعیت بیاطلاع هستید، مطالعه باعث میشود همه چیز را واقعیتر ببینید و اتفاقات پیرامونت را بهتر درک کنی.
آدمی که کتاب بخواند نیازی به چراغ ندارد، چون فکرش به اندازه کافی روشن است، این بستگی به خود ما دارد که توی زندگی روزنامهخوان باشیم و یا کتابخوان !
کیومرث پوراحمد و پالیسی.
این تصمیمات به هم وابسته و بزرگ کیومرث پوراحمد یک انقلاب با ساختاری نوین و ارزشمند در فیلمسازی جهانی بود و توانایی و ابزار رسیدن به تنها هدفش را در دسترس داشت. اما اشتباه جبرانناپذیر کیومرث پوراحمد، ابزاری بود که در حیاطش حیات داشت، اعتقاد و اعتماد خارج از مرز یک باور بود!
استراتژی کیومرث پوراحمد
هیچ کس جز خود آدمی چیزی به خود نمیدهد و زمانی پیر و افسرده میشوی که از طرف نزدیکان آسیب میبینی و سپس آنها طوری رفتار میکنند که گویی هیچ اتفاقی نیفتاده!
کیومرث پوراحمد با آدمهایی که از جملات بیخیال شو، ولش کن و این موضوع مربوط به خیلی وقته پیشه! فاصله میگرفت و نظر بر این داشت، رنجهایی که از طرف این آدمها تجربه میکنیم تا پایان عمر در جسم و روح ما به حیات خود ادامه میدهند.
کیومرث پوراحمد با آدمهایی خودشون برای خودشون در جنگ و ستیز بود و در کیفرخواست زندگی محاکمه شد وقتی به خودشون فقط برای خودشون میگفت «اونایا و یا از ما بهتران!»
هرمان هسه نویسنده سوئیسی و برنده جایزه نوبل میگوید: زمانی شروع به خواندن داستایوفسکی کنید که غمگین هستید و احساس درماندگی می کنید، اما کیومرث پوراحمد به دلیل ناملایمات، ناسازگاری و تحریم روح و روان در زمان ساخت فیلمهایش از طرف بعضی از مسئولان ناآگاه(!) و دلسوز(!) این احساس تاسف بار را به یدک میکشید؛ به اعتقاد بنده سینمای ایران برای به غیر از نورچشمیها! دچار «سندروم گیلن باره» است. در پایان کیومرث پوراحمد می گفت: هر چیزی که دیرتر از زمانش برسد دیگر معنایی ندارد، حتی زندگی.
آنچه را که در ادامه یادداشت میخوانید، عین نوشته یکی از داغداران همچنان داغدار، وفادار، رفیق، پناه و یاور کیومرث پوراحمد «خواهرش توران پوراحمد» است که ۱۶ فروردین از ساعت ۱۱ تلفنهای مشکوک شروع شد. خبری که شنیده بودند و هیچکس شهامت گفتنش را نداشت چون میفهمیدند من هنوز بیخبرم حوالی ساعت ۱۲ شنیدم: «کیومرث دیگه نیست ،سکته قلبی، نه خودکشی…»
و در پایان ضربه کاری وارد شد کیومرث خودش رو حلقآویز کرده؛ همانجا بود که جیغهای هیستریک من شروع شد؛ نه امکان ندارههایی که از اعماق قلب و وجودم فریاد میشد و از دهانم بیرون میآمد. کیومرث و خودکشی آن هم حلقآویز؟
امکان نداشت روح لطیف کیومرث هرگز چنین دستوری به مغزش بدهد تا اینکه عکسی توییت شد و قلبمان را تکه و پاره کرد و مهر تایید زد بر ناباوری ما نسبت به این خبر.
کیومرث مهربان با آن صدای خشدار مهربانش دیگر بین ما نیست برادرم را از ما گرفتند و امروز یکسال از آن روز نحس میگذرد و درد آن روز هنوز همان گونه تازه و داغ است و خواهد بود…
بدون دیدگاه