مردی که با پیوستگی و انسجام سخنش که جذاب و پرکشش بود توصیف می‌شود، همچنین پدری مهربان یاد می‌شود که با سلوک شخصی خویش عرفان عملی را نیز تعلیم می‌داد.
به گزارش ایسنا، علی‌اصغر ارجی، نویسنده، مدرس دانشگاه و پژوهشگر در توصیف قاسم انصاری، استاد دانشگاه، نویسنده، مترجم، مصحح و پژوهشگر که ۲۹ اسفند ۱۴۰۰ از دنیا رفت، در یادداشتی که پیش‌تر نوشته آورده است: «سدره‌نشین سلوک، لحن و زبان؛
گرما کلافه‌کننده بود و هیاهوی شهر و انتظار، بی‌طاقتم ساخته بود. عصر یک روز تابستان بود. کنار منزل استاد ایستاده بودم. دکتر شهبازی، دکتر عابدی‌ها و آقای اشرفی از راه رسیدند. زنگ منزل را زدیم. در باز شد. صدایی گفت از پله‌ها پایین برویم. از چند پله تیز گذشتیم. سالنی بزرگ بود. در میانه‌اش حوضی خشک قرار داشت. کاغذ دیواری رنگ و روی رفته بوی گردش ایام می‌داد و قفسه‌های کتاب در اطراف و اتاق‌های دو سوی سالن همچون باده کهن مستی‌آور بود. روی مبل‌های زهواردررفته نشستیم و چشم‌انتظار حضرت استاد. به آرامی و با نسیم خنده وارد شدند. پیراهن‌شان توی شلوار بود و کمربند را بالاتر از کمر بسته بودند. آمدند و به زحمت روی صندلی خشکی روبه‌روی‌مان نشستند. به تک تک ما تفقد کردند. گاه صورت‌شان کمی درهم می‌شکست. گفتند که چند روزی است کمردرد طاقت‌شان را طاق کرده. برخاستند و از کتابخانه چند کتاب تازه‌چاپ‌شده را آوردند و روی میز ما گذاشتند. از جمله دیوان سنایی به تصحیح دکتر برزگر خالقی را. سخن‌ها گل انداخت. از طرفی دیگر شربت آلبالوی خنک رسید و یک جعبه شیرینی که استاد از بالای قفسه کتاب‌ها برداشتند و آوردند. در لابه‌لای نیوشیدن شیرینی و نرمی سخن استاد، شیرینی خشک‌شده را خوردیم و دم برنیاوردیم. وقت خداحافظی رسید. استاد سخت و رنجور تا دم در آمدند. اما چهره مانند همیشه روشن و جذاب بود و لحن و کلام دلنشین و سحرآمیز.

به یاد آوردم سی سال پیش را:
از سردر دانشگاه تا محل کلاس‌ها آسفالت نبود و زمین گل تمام بود. به فاصله گام‌ها، آجر گذاشته بودند. به ردیف حرکت می‌کردیم و من زیر لب شکوه از بخت و روزگار داشتم: مجتمع آموزش عالی دهخدا چه جایی است که آمده‌ام؟!
استادِ درس رستم و سهراب نیامده بود، دوست همشهریم جلال عباسی پژمردگی من را که دید، دستم را گرفت و برد کلاس مثنوی. اتاقی کشیده و بزرگ با صندلی‌های زیاد و دانشجویان خاموش. در انتهای کلاس جایی پیدا شد و نشستیم. صدای خفیف و ضعیفی از پشت تریبون می‌آمد و به زحمت به گوش ما می‌رسید. مردی جا افتاده و گیرا بود؛ با موهای یکدست سفید و کوتاه و به عقب شانه‌زده، ریش و سبیل تراشیده و سر و روی سرخ و روشن. اما چه رمزی در درونش تعبیه بود و چه سحری در کلام او پژواک داشت که چنین، فضا را گرم و آرام ساخته بود؟!
مثنوی را نه از اول دفتر که با تفأل آغاز کرد:

یک شب اعرابی زنی مر شوی را
گفت و از حد برد گفت و گوی را

داستان مرد اعرابی و سبوی آب را با استواری و لحن ملایم خواند. من که آشنا به دنیای مثنوی نبودم و چیزی نمی‌نفهمیدم و کتابی هم پیش رو نداشتم، ناگزیر محو سکنات استاد بودم.
صورت گرد و شفاف، لب‌های قیطانی و نازک، دهان کوچک، چانه گرد، پیشانی بی‌چین و صاف، بینی متناسب و چشمان نافد که هر یک در بدر صورتش به جای خویش نیکو نشسته بودند. به حق نقاش و تندیس‌گر روزگار استادانه نقش‌اش را بسته و تراشیده بود.
و لحن و زبان صیقلی او که تازه و باطراوت بود. صدا در کام دهان و بینی‌اش می‌چرخید و طنین می‌یافت. گویی در زیر سقف بلند گنبدی مسجد یا خانقاه سخن می‌گوید. نه تندی و عجولی در کار زبانش بود و نه فراز و فرود تصنعی در بیانش و اگرچه ظاهرا در یک طول موج ثابت حرف می‌زد اما در همین فضای محدود جادو می‌کرد. مصوت‌های پایانی واژه‌ها و جمله‌ها که نیکو کشیده می‌شد، مکث‌ها و سکون‌ها که پر از معنا بود، تکیه‌های کلام که خوش در دهانش می‌نشست و فعل‌ها که نگین جمله‌هایش بود و ظریف ادا می‌شد. در حقیقت این طمأنینه و سادگی در عین پیچیدگی و رمزوارگی، برآمده از ذاتش بود و چون سبک سهل و ممتنع سعدی یگانه و خاص او و طبیعتا می‌شد آن را در تسبیح‌گردانی و حتی ضرباهنگ آرام راه‌رفتنش نیز یافت. و البته در نثر جویباری‌اش…
بعدها که معلم شدم خواسته و ناخواسته لحن و سبک بعضی از استادانم را در کار خود می‌دیدم اما هر کار کردم نتوانستم ضرباهنگ صدای استاد انصاری را تقلید کنم و نتواستم سقف و میزانی برای بلندنظریش بیابم، از این رو هر چه می‌گذشت از هیبت و افق نگاهش دورتر می‌شدم.
زمان گذشت. در تربیت معلم قزوین و جلسات و محافل ادبی باز توفیق یار شد تا در محضر استاد باشم. هر چند در گوشه چشم او نیز قرار نداشتم و به اسم و نشان من را نمی‌شناخت. به گوشه‌ای می‌نشستم و محو تماشای لحن و سخنانش می‌شدم.
در این زمان تامل من در زبان و اندیشه و سلوک استاد بود. تقریبا در بیشتر جلساتی که پیرامون ادبیات عرفانی در استان برقرار بود بی‌منت و صوفیانه حضور می‌یافت و من با بسیاری دیگر از دوستداران استاد خوشه‌چین محضرش بودیم. در زبانش جمله‌های کوتاه و نغز با برش‌های دقیق می‌نشستند؛ همچون تساوی، توازن و استواری مصراع‌های شعر کهن فارسی و گاه یک ضرب‌المثل یا شعر ترکی.
اندیشه‌اش را با کلمات دقیق و شمرده می‌ساخت و نه با ترادفات، تفنن‌ها، تکرارها و تتابع اضافات و نه حواشی‌های بی‌مورد. پیوستگی و انسجام سخنش که جذاب و پرکشش بود. در فراز کلامش، فرود معنی پیدا بود و در فرود سخن او میانه و قله معنا آشکار. پیوسته به مغز و نغزی کلام می‌اندیشید و در جست‌وجو و کشف گوهرهای مکنون و درون‌مایه‌ها و حقایق ژرف ادبی بود و نه در بند حواشی و کلیشه‌های دستوری و صنایع نخ‌نمای ادبی.
بی‌تردید فضل و دانش او در جای دیگر نشیند و در این مختصر نمی‌گنجد.
با این‌که ده‌ها کتاب ارزشمند محققانه تالیف و تصحیح و ترجمه کرده‌اند و بیش از چهل مقاله علمی نوشته‌اند، احاطه شگفت بر غالب کتب و مراجع ادبی و عرفانی دارند و سال‌ها پیوسته بر کرسی استادی در دانشگاه تهران، شهید بهشتی، دانشگاه بین‌المللی امام خمینی و… بوده‌اند با این حال نه بر صدر مصطبه نشسته‌اند و فضل فروخته‌اند و نه به کنج عزلت نشسته‌اند و گنج دانش را به کنجی مستور کرده‌اند، نه مفهوم جاه را دانسته‌اند و نه طمع و شیرینی مال چشیده‌اند بلکه خود را پیوسته وقف و زکات علم ساخته‌اند. چه بسیار شاگردان و استادانی که جام وجودشان در این سال‌های دراز از محضر استاد سرشار شده و چه آثار و نوشته‌هایی که مرجع و مبنای‌شان قلم و زبان استاد بوده است.
کافی‌ست از دانایی، شمه‌ای چشیده باشی یا ذره‌ای ذوق در تو ببیند یا دلت برای احساس و عشق بتپد، آن‌گاه شاهبازی و بلندنظریش فرود می‌آید و همپایه و رفیق تو می‌شود.
سال گذشته جلسه‌ای برای مولانا در حوزه هنری برپا بود. استاد انصاری، دکتر شهبازی و دکتر عابدیها در پشت میزی نشسته بودند و قرار بود هر یک از منظری مولانا را به مخاطبان بشناسانند. من خود را روی صندلی رها کرده بودم. مجری برنامه کاغذی تاشده را برایم آورد. باز کردم. خط و نثر جلی و زیبای استاد بود. وای! شاهبازی به شکار مگسی آمده بود. عنایتی داشت. می‌خواست بروم جای ایشان بنشینم و درباره داستان‌پردازی مولانا حرف بزنم.
…داخل ماشین می‌نشینیم. استاد به احترام میهمانان هنوز روی پله ایستاده‌اند و ما از حس ناب لبریزیم.
شاید هر چهار نفرمان یک دعا زیر لب داریم:

تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد
وجود نازکت آزرده گزند مباد»

در وصف قاسم انصاری که از دنیا رفت
همچنین حسین مختاری، شاعر در نوشتاری که در صفحه مجازی محمدعلی موحد نیزباز نشر شده، آورده است: «خوانده‌ای «انّا الیه راجعون»
تا بدانی که کجاها می‌رویم؟
نوشتن از اندوهِ فراقِ یار و شرح دردِ هجرانِ دوست سخت است و توان‌فرسا؛ آن هم از فراق کسی که در روزهای عُسرت هزاران بار شراب محبت از چشم‌هایش نوشیده باشی!
استاد قاسم انصاری برای من در سال‌های آغازین تحصیل در دانشگاه شهید بهشتی که دانشجویی شهرستانی و البته مشتاق آموختن بودم نه تنها استادی کم‌نظیر و الگویی از حیاتِ بالنده علمی که پدری مهربان نیز بود و بارها در خلوت و جلوت دست محبت بر سرم کشیده و با تشویق‌هایش دلگرمم کرده بود.
آن نگاه‌های مهربان و آن لحن شیرین و کلام دلربایش را هرگز از یاد نخواهم برد. وقتی زبان به گفتار می‌گشود و به نرمی و آهستگی از «ژرفاهای ناپیمودنی» عرفان و تصوف سخن می‌گفت – بی‌اغراق – مردی را مقابل خود می‌یافتی که رازدانِ کار افتاده عاَلم معنا بود و اندیشه‌های دیریابِ عرصه عرفان را در پرنیانی از لطف و حلاوت می‌پیچید تا عَذوبت و گوارایی‌شان ذائقه‌ها را بنوازد و بر اذواق و اذهان مبتدیان خوش بنشیند.
استاد زنده‌یاد دکتر قاسم انصاری فقط معلم عرفان نظری نبود، او با سلوک شخصی خویش عرفان عملی را نیز تعلیم می‌داد. آه! که با رفتنش آه از نهاد ما برآورد.

حدیث هول قیامت که گفت واعظ شهر
کنایتی‌ست که از روزگار هجران گفت
یادش گرامی و روح پاکش قرین و همنشین خوبان ملکوت اعلی باد!»
قاسم انصاری، استاد دانشگاه، نویسنده، مترجم، مصحح و پژوهشگر حوزه‌های ادبیات فارسی، ادبیات عربی، عرفان و تصوف و علوم قرآنی است زاده ۱۲ آذر ۱۳۱۴ در روستای شنستقین قزوین بود. او از سال ۱۳۵۶ در دانشگاه‌های تهران، شهید بهشتی، تربیت مدرس، گیلان، بین‌المللی امام خمینی قزوین و… به تدریس متون عرفانی پرداخت و از سال ۱۳۶۹ به عضویت هیئت علمی دانشگاه‌های آزاد اسلامی زنجان و تاکستان درآمد.
انصاری بیش از ۵۰ تألیف و ترجمه و نیز ۴۰ مقاله در حوزه ادبیات فارسی به ویژه گرایش عرفان و تصوف اسلامی ارائه کرده‌است. از آثار او می‌توان به «دستور زبان فارسی»، «ترجمه شکوی الغریب و زبدة الحقایق، عین القضاة همدانی، با عنوان: دفاعیات و گزیده حقایق»، «مقدمه بر کشف المحجوب هجویری»، «مقدمه بر صد میدان خواجه عبدالله انصاری»، «تصحیح انتقادی ترجمه عوارف المعارف شیخ شهاب‌الدین‌ابوحفص سهروردی»، «مبانی عرفانی و تصوف»، «متون تفسیری»، ترجمه «الاسراء علی مقام الاسری، ابن عربی با عنوان: ما ز بالاییم و بالا می‌رویم»، ترجمه «مشارق الانوار، ابن دباغ انصاری، با عنوان: عشق اسطرلاب اسرار خداست»، «گزیده کلیات عبید زاکانی»، ترجمه کتاب «الفتوة، ابوعبدالرحمن سلمی، با عنوان: جوانمردی و جوانمردان» و… اشاره کرد.

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *