12:06

بهاءالدین خرمشاهی می‌گوید ترس از سفر دارد و در این زمینه همدرد حافظ است نه مقلدش.
به گزارش ایسنا، بهاءالدین خرمشاهی که به گفته خودش مانند اغلب قدیمی‌ها و قزاونه دواسمی است و نام خانگی و خودمانی‌اش ضیاءالدین است، امروز (دوازدهم فروردین) هفتادوهشتمین برگ از دفتر زندگی خود را ورق می‌زند.
او نویسنده، مترجم، طنزپرداز، فرهنگ‌نویس، حافظ‌شناس، شاعر و همچنین یکی از قرآن‌پژوهان و مترجمان قرآن کریم به زبان فارسی است.
خرمشاهی درباره تاریخ تولدش در زندگی‌نامه خودنوشتش که به نام «فرار از فلسفه» در نشر قطره منتشر شده، نوشته است: «گویند مرا چو زاد مادر، طبق گفته طنزآمیز برادر بزرگ‌ترم جناب جلال‌الدین خرمشاهی ۱۳ فروردین ۱۳۲۴ ش بوده است. که درست نیست. یعنی روز تولدم ۱۲ فروردین و روز صدور شناسنامه‌ام ۱۴ فروردین است.
خرمشاهی در ادامه با نقل گفت‌وگویش با مادرش نوشته است: «می‌خواستم یک‌بار دیگر از شما راجع‌به تولدم یپرسم. چون دارم زندگی‌نامه خودنوشت می‌نویسم، لازم است درستش را به من بگویید، اگر ۱۳ فروردین هم باشد، پنهان نکنید، زیرا برای من هیچگونه نحسی نداشته است، تازه این خرافات که واقعیتی ندارد، شما که باکمالید و از خاندان علم هستید.
– مادرجان چند سال پیش هم که پرسیدی گفتم، والله بالله شما شب دوازدهم فروردین به دنیا آمدی. عصر یا غروب دوازدهم.
شب دوازدهم یا شب سیزدهم؟
-نه شب یا سحرگاه دوازدهم.
هیچ دلیلی، قرینه‌ای، چیزی دارید؟
– بله پدرت می‌گفت خدا را شکر که تولد تو به شب یا روز سیزدهم فروردین نکشید.
بعدها کتابی از پدرم را پیدا کردم که در حاشیه‌اش نوشته بود بنده در سحرگاه دوازدهم فرودین به دنیا آمده‌ام. او دلیلی نداشته که نادرست بگوید/بنویسد.
او درباره نام خانوادگی‌اش نیز نوشته است: «پدرم می‌گفت نام خانوادگی ما که خُرّمشاهی است، صورت اختصاری خوارزمشاهی است، که بعدها فهمیدم اشتباه می‌کرده است. بعدها یعنی در حدود سال ۱۳۴۳ و ۱۳۴۴ ش که دانشجوی سال‌های اول دوره لیسانس در دانشکده ادبیات بودم، و استاد ابراهیم پورداود مترجم و مفسر اوستا یکی از بزرگ‌ترین ایران‌باستان‌شناسان قرن چهاردهم هجری شمسی، پس از بازنشستگی، به میل خودش هفته‌ای یک دوساعت در دانشکده ادبیات تدریس می‌کرد و ما این سعادت را یافته بودیم که شاگردش باشیم، در اسم خانوادگی من دقیق شد و گفت آیا شما اهل خرمشاه یزد نیستید؟ بنده نمی‌دانستم چه بگویم، گفتم والله ما اهل قزوین هستیم و پدرم اهل الویر ساوه است. ایشان گفت که رساله‌ای به نام خرمشاه دارد که گویا منتشر از سوی دانشگاه تهران بود، و تهیه‌اش کردم. از زبان تاتی- پهلوی‌وار مردم الویر که بعضی درباره آن تحقیق کرده بودند، و بودن گورستانی به نام گیره‌وا یعنی گبرآباد در الویر، رفته رفته پی بردم که خرمشاهیان الویر گروهی از زردشتیان خرمشاه یزد بوده‌اند که به الویر ساوه کوچیده‌اند و رفته‌رفته به آیین مسلمانی درآمده‌اند. لذا این شعر حافظ بیشتر برایم معنی پیدا کرد: «از آن به دیر مغانم عزیز می‌دارند/ که آتشی که نمیرد همیشه در دل ماست».
اما پدرم که در اسلام و تشیع رسوخی تمام داشت، این پیشینه و کشف بنده را خوش نداشت و برای او خوشایند نبود که اجدادش زردشتی بوده باشند.»
یهاءالدین خرمشاهی می‌گوید همواره از سیاست نظری و عملی بی‌اطلاع و گریزان بوده و معتقد است بی‌حسی سیاسی و بی‌علاقگی‌اش به سیاست را از پدرش به ارث برده‌است.
ترس از سفر یکی از ویژگی‌های این حافظ‌شناس است که به گفته خودش برخی گمان می‌کنند این ویژگی تقلید از حافظ است. او نوشته است: «ترس از سفر هم در بنده ریشه‌ای عمیق دارد. خوشبختانه در کتابی انگلیسی که درباره ترس‌های بیمارگونه بی‌دلیل است، و صدها ترس مرضی را از غبارترسی، گربه‌ترسی، تاریکی‌ترسی، تنهایی‌ترسی، ترس از ارتفاع، ترس از آسانسور و مکان مسدود، و برعکس ترس از مکان باز و غیره مطرح کرده است، و نامش Phobias به مدخل و مقوله «ترس از سفر» (‌travel phobia) برخوردم. بعضی از دوستانم که این ترس وسواسی من خبر دارند و می‌دانند که حافظ‌پژوه هستم، گمان می‌کنند که این وسواس را به تقلید از حافظ در پیش گرفته‌ام. حال آن‌که من با حافظ فقط همدردم. و البته به شعرهای ضدسفر او هم استناد می‌کنم.
بنده معتقدم که عشق جنون‌آسایی که مردم به سفر دارند از تنوع‌طلبی و طمعکاری است، و مقادیر زیادی هم هول و هیجان است. دیدن جاهای تازه،‌ آدم‌های تازه، زندگی‌های متفاوت و غیره برای مردم عادی و متعارف جاذبه دارد. برای خواص و اهل علم هم جاذبه دارد اما تنوع‌طلبی و طمعکاری در من ریشه ندارد. من عاشق تکرارم. و به نحوی متناقض‌نما برآنم که تکرار پرطراوت است. به قول سهراب سپهری «و او به شیوه باران/ پر از طراوت تکرار بود»؛ زیرا به قول آن حکیم باستانی یونانی یا چینی، در یک رودخانه دوبار نمی‌توان شنا کرد. یعنی شنای دوم که در همان رودخانه اول صورت می‌گیرد، با آب دیگری است، و با حال دیگری.
تکرار اساس زندگی است. خوردن و خفتن ما تکراری است. ضربان قلب و دم‌زدن ما هم تکراری است و انس و علاقه‌ای که ما به زندگی و مظاهر آن داریم همه زاده تکرار است.
بعضی ایرادگیران به ما معتقدان نماز و روزه، ایراد می‌گیرند که نماز یک پدیده تکراری و تکرار مکررات است اما هرگز هیچ دو نمازی شبیه به هم نیست. چنان‌که هیچ دو کاری شبیه به هم نیست.
یک دلیل دیگر بنده، برای توجیه ترس از سفر این است که می‌گویم: مسائل مهم و ابدی و جهانی، در واقع جهانی است. همه‌جا مردم بیمار می‌شوند، و درس می‌خوانند، و ازدواج می‌کنند، و افسرده می‌شوند و با هم قهر و آشتی می‌کنند، و مسائل دیگر هم با آن‌که ظاهرا باهم فرق دارند در معنی و باطن فرق ندارند. غذاهای چینی و هندی با غذای اروپایی و ما ایرانیها خیلی فرق دارد. اما غذا خوردن یا خوردن غذا و احساس سیری و گرسنگی همه‌جا یکسان است.
بنده فقط به یک سفر اعتقاد دارم آن هم سفر حج است، و پس از آن سفر آخرت و رباعیی در این باره سروده‌ام: «این بنده همیشه در وطن خواهد بود/ بیزار ز آمدن – شدن خواهد بود/ هرگز نروم سفر مگر از دنیا/ آن نیز خلاف میل من خواهد بود».

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *