11:32

نوزدهم مهرماه سالروز تولد «محمدرضا شفیعی‌ کدکنی» با تخلص «م. سرشک» است. این شاعر، پژوهشگر، مصحح آثار کلاسیک، منتقد ادبی و استاد دانشگاه، سال ۱۳۱۸ در بخش کدکن شهرستان نیشابور به دنیا آمد.
به گزارش ایسنا، شفیعی کدکنی فردی جامع و کامل و در عین حال تاثیرگذار در عرصه ادبیات و شعر فارسی است و یکی از چهره‌های مطرح شعر معاصر ایران به‌شمار می‌رود. او سرودن شعر را از جوانی به شیوه‌ی کلاسیک شروع کرد و پس از چندی به شعر نو روی آورد و با انتشار دفتر شعر «در کوچه‌های نشابور» نام‌آور شد. معروف‌ترین شعر این مجموعه، «به کجا چنین شتابان؟…» است که بیانگر گذر از یک جامعه‌ی ستم‌ زده و استبدادی‌ست.
شفیعی‌کدکنی از استادان بارز و متبحر ادبیات معاصر ایران به شمار می‌رود که در نقد شعر و ادب فارسی صاحب نظر است. او را دارای حضوری عمیق در دو اقلیم ادبیات کلاسیک و نوین می‌دانند.
زبان شعر او فصیح و دقیق و روشن است. در شعرهایش از دیدگاهی انسانی سخن می‌گوید که غالباً هم رنگ اجتماعی دارند. (نفسم گرفت از این شب، در این حصار بشکن / در این حصار جادویی روزگار بشکن…) سال گذشته نیز در پی افزایش مرگ هموطنانمان بر اثر ابتلا به ویروس کرونا، شعر زیر را سرود:

«هرگز ندیده بودم چشم تو را چنین
در خون و اشک غوطه‌ور،
ای مامِ رنج‌ها!
ای میهنی که در تو به خواری
مثل اسیر جنگی یک عمر زیستیم
زین‌گونه زیستیم و هِق‌هِق گریستیم»
شفیعی‌کدکنی برای برخی از بزرگان هنر نیز شعر سروده که از جمله آنها به شعر «در آن زلال بیکران» می‌توان اشاره کرد که برای «محمدرضا شجریان» سرود (او شجریان را در موسیقی آوازی ایران در جایگاهی می‌داند که حافظ در شعر فارسی دارد). یا شعر «کبوترهای من» که برای «عباس کیارستمی» سرود.
شاعر به‌ سنت‌های ‌ادبی‌ ایران ‌و اسلام‌ دلبستگی ‌دارد و این‌ رایحه ‌فرهیختگی ‌را در شعرهای خود به ‌بهترین‌ نحو منعکس‌ کرده‌ است. ارادت به خاندان اهل بیت (ع) را نیز در شعرهایش به‌روشنی می‌توان دید. (…تا ز خون تو جهانی شود از بند آزاد / بر سر ایده‌ی انسانی خود جان دادی / در ره کعبه‌ی حق‌جویی و مردی و شرف / آفرین بر تو که هفتاد و دو قربان دادی…). سال ۲۰۱۷ میلادی سید عباس صالحی، وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی نشان «مشهد؛ پایتخت فرهنگی جهان اسلام» را به او اعطا کرد.
مهرماه سال ۱۳۹۸ نیز جشنواره ملی شعر دانشجویی نیز نخستین تندیس «رودکی» خود را در دانشگاه شهید بهشتی به «محمدرضا شفیعی کدکنی» اهدا کرد.
کلاس درس استاد شفیعی کدکنی در دانشگاه تهرانف پیش از دوران کرونا
مشهورترین آثاری که شفیعی‌کدکنی خلق کرده، اغلب به‌عنوان منابع درسی دانشگاهی مورد استفاده دانشجویان و حتی عموم قرار گرفته و می‌گیرد. برخی کلاس‌های درس استاد شفیعی‌ کدکنی مملو از دانشجویان رشته ادبیات فارسی و حتی دانشجویان رشته‌های دیگری‌ست که با اشتیاق پای درس او حتی بر روی زمین می‌نشینند، سؤال می‌پرسند و یاد می‌گیرند.
دانی تو و عالمی سراسر دانند / گر از تو خموشم از فراموشی نیست

وطن در نگاه محمدرضا شفیعی کدکنی
محمدرضا شفیعی کدکنی که ۸۳ ساله شد، حدود پنج دهه پیش گفته بود ادبیات فارسی، مانند آیینه‌ای که بازتاب همۀ عواطف مردم ایرانی را در طول تاریخ در خود نشان داده است، از مفهوم وطن و حس قومیت جلوه‌های گوناگونی را در خود ثبت کرده است.
به گزارش ایسنا، نوزدهم مهرماه، زادروز محمدرضا شفیعی کدکنی، شاعر پیشکسوت، استاد دانشگاه تهران و پژوهشگر است.
او در این سال‌ها شعرهای متعددی را با مضمون ایران و وطن سروده است. این درحالی‌ست که یکی از سروده‌های او «به شکوفه ها به باران برسان سلام ما را» که در کتاب درسی نیز بوده است، در سال‌های اخیر، به ویژه در واکنش به خبرهای مهاجرت، دست به دست می‌شود.
اما به مناسبت هشتادوسومین سالروز تولد شفیعی کدکنی نگاهی داریم به «وطن» در نگاه او که بخشی است از نوشته‌ای با عنوان «تلقی قدما از وطن» که در «الفبا» (سال ۱۳۵۲، جلد دوم) منتشر شده است: یکی از عمده‌ترین مسائل عاطفی، که حوزۀ گسترده‌ای از تأملات انسان را در دوران ما به خود مشغول داشته، مسئلۀ وطن است. دسته‌ای با شیدایی تمام از مفهوم وطن سخن می‌گویند و جمعی نیز برآنند که وطن، حقیقتی ندارد. زمین است و آدمیان، همه‌جا وطن است و جهان را وطن انسان می‌شمارند. آنچه مسلم است این است که مفهوم وطن و وطن‌پرستی در ادوار مختلف تاریخ بشر و در فرهنگ‌های متفاوت انسانی وضع و حالی یکسان ندارد. در بعضی از جوامع شکل و مفهوم خاصی داشته و در جوامع دیگر شکل و مفهوم دیگر. حتی در یک جامعه نیز در ادوار مختلف ممکن است مفهوم وطن، به تناسب هیأت اجتماعی و ساختمان حکومتی و بنیادهای اقتصادی و سیاسی، تغییر کند چنانکه خواهیم دید.
آنچه در این بحث کوتاه مورد نظر است، بررسی برداشت‌های گوناگون و تصورهای متفاوتی است که وطن در ذهن و اندیشۀ شاعران اقوام ایرانی داشته و در طول تاریخ بیش و کم‌ تغییرات در آن راه یافته است. در بعضی ادوار به‌صورت آشکارتری جلوه کرده و زمانی رنگ و صبغۀ ضعیف‌تری به خود گرفته است و گاه از حد مفهوم مادی تجاوز کرده و به عالم روح و معنی گرایش یافته است.
مفهوم قومیت و وطن در شکل مشخص و فلسفی آن که در علوم اجتماعی و سیاسی مطرح است و دربارۀ عناصر سازندۀ آن بحث‌ها و اختلاف نظرهای فراوان می‌توان یافت، امری است که اروپا با آن در قرون اخیر روبه‌رو شده است و به مناسبت دگرگونی‌هایی که در نظام اقتصادی ملل اروپا روی داده حرکت این فکر دگرگونی‌ها داشته است. بحث از اینکه قومیت چیست و عناصر اصلی و بنیادی آن کدام است چیزی است که از حوزۀ بحث ما خارج است و باید در کتاب‌های اجتماعی و سیاسی جست‌وجو کرد به طور خلاصه اشاره‌ای می‌کنم که در تعریف قومیت از وحدت و اشتراک در سرزمین، زبان، دین، نژاد، تاریخ، علایق و دلبستگی‌های دیگری که انسان‌ها را ممکن است در یک جبهه قرار دهد، سخن گفته‌اند. اما هیچ‌کدام از این عوامل به‌تنهایی سازندۀ مفهوم قومیت و در نتیجه حوزۀ مادی آن که وطن است، نیست. حتی وضع طبقاتی مشترک – که منافع اقتصادی مشترک را در پی دارد نیز عامل این مسأله نمی‌تواند باشد گرچه دارای اهمیت بسیار است.
اندیشۀ قومیت ایرانی هم به شکل خاص امروزی آن که خود متأثر از طرز برداشت ملل اروپایی از مسألۀ ملیت است یک مسئلۀ جدید به شمار می‌رود که با مقدمات انقلاب مشروطیت از نظر زمانی همراه است. شاید قدیمی‌ترین کسی که از قومیت ایرانی در مفهوم اروپایی قومیت سخن گفته میرزافتحعلی آخوندزاده باشد که در این راه نخستین گام‌ها را برداشته و در عصر خود انسانی تند و پیش‌رو و حتی افراطی است.
احساس نوعی همبستگی در میان افراد جامعۀ ایرانی (براساس مجموعۀ آن عوامل که سازندۀ مفهوم قومیت هستند.) در طول زمان وجود داشته و بیش و کم تضادهای طبقاتی این عامل را از محدودۀ ذهن‌ها به عالم واقع می‌کشانیده است، همانگونه که ناسیونالیسم معاصر در جهان، چیزی نیست مگر حاصل جبهه‌گیری اقوام در برابر نیروهای غارتگر، براساس پیوستگی منافع مشترک. در گذشته نیز شکل خام و غریزی این قومیت، آنجا آشکار می‌شده است که نیرویی در برابر منافع مشترک اقوام ایرانی قرار می‌گرفته است و با کوچک‌ترین حوزۀ این جهت‌گیری‌ها بوده است که گاه به نوعی ناحیه‌گرایی و حتی شهرگرایی و گاه محله‌گرایی می‌کشیده است و مردم بی‌آنکه از عامل اقتصادی و سیاسی این گرایشها آگاه باشند از این احساس بهره‌مند بوده‌اند. مردم یک محله در یک شهر با مردم محلۀ دیگر همان شهر احساس نوعی تقابل داشته‌اند و مجموعۀ آن دو محله در برابر مردمان شهری دیگر و مردمان چند شهر در برابر افراد ولایت دیگر. و این مسأله در بزرگ‌ترین واحد قابل تصورش نوعی وطن‌پرستی یا احساس قومیت بوده است که گاه در برخورد با اقوام غیرایرانی تظاهرات درخشانی، در تاریخ از خود نشان داده است.
ادبیات فارسی، به گونه‌ای آیینه‌ای که بازتاب همۀ عواطف مردم ایرانی را در طول تاریخ در خود نشان داده است از مفهوم وطن و حس قومیت جلوه‌های گوناگونی را در خود ثبت کرده و این تجلیات را در صور گوناگون آن می‌توان دسته‌بندی کرد و از هر کدام نمونه‌ای عرضه داشت.»
همچنین از جمله سروده‌های شفیعی کدکنی برای ایران، «بهار ایرانشهر» است که آن را در ادامه می‌خوانیم:
«فرّ بهار بین که به آفاق، جان دهد
هر بوته را هر آنچه سزا دید، آن دهد
پارینه آنچه باد خزانی ربود و برد
آرد دهد به صاحبش و رایگان دهد
سختم شگفت آید ازین هوش سبز او
کز هر که هر چه گم شده او را همان دهد
بر فرق کوه سودۀ الماس گسترد
دامان دشت را سلب پرنیان دهد
زان قطره‌های باران بر برگ بیدن بن
– وقتی نسیم بوسه بر آن مهربان دهد
صدها هزار اختر تابان چکد به خاک
کافاقشان نشان ز ره کهکشان دهد
آن کوژ و کژ خطی که برآید ز آذرخش
طرزی دگر به منظرۀ آسمان دهد
پیری‌ست رعشه‌دار که الماس پاره‌ای
خواهد به دست همسر شاد جوان دهد
آید صدای جوجۀ گنجشگ، ز آشیان
– وقتی که شوق خویش، به مادر، نشان دهد –
چون کودکی که سکۀ چندی ز عیدی‌اش
در جیب خود نهاده، بعمدا، تکان دهد
آید صدای شانه سر، از شاخ بید بن،
وقتی که سر به سجده تکان هر زمان دهد؛
گویی که تشنه‌ای به سوبیی، تهی ز آب
هوهو، ندا مکرر، هم با دهان دهد
گیرم بهار بندر عباس کوته است
تاوان آن کرانۀ مازندران دهد
آنجا که چارفصل، بهار است و چشم راه،
سوی بهشت پنجره‌ای بیکران دهد
نیلوفر کبود هنوز، آسمان صفت،
در خاک مرو، ز ایزد مهرت نشان دهد
شادا بهار گنجه باکو که جلوه‌اش
راهت به آستانۀ پیر مغان دهد
از سیم خاردار، گذر کن تو چون بهار،
تا بنگری که بلخ ترا بویِ جان دهد
زان سیم خاردار دگر هم گذاره کن
تا ناگهت بهار بخارا توان دهد
قالیچه‌ای‌ست خاردار دگر هم گذاره کن
تا ناگهت بهار بخارا توان دهد
قالیچه‌ای‌ست بافته از تار و پود جان
هر گوشه‌اش خبر ز یکی داستان دهد
اما چو نغز در نگری منظرش یکی‌ست
کاجزاش یاد از سنن باستان دهد
در زیر رنگ‌هاش یکی رنگ را ببین
رنگی که صد پیام ز یک آرمان دهد
گوید: یکی‌ست گوهر این خاک اگر چه باد،
گاه از لنین و گاه ز نوشیروان دهد
گر خاک گشته در قدم لشکر تتار،
ور «بوسه بر رکاب قزل ارسلان دهد»،
اما همیشه در گذر لشکر زمان،
سعدیش عشق و حافظش ام و امان دهد
وانگه ز بهر پویه پایندۀ حیات
فردوسی‌اش روان و ره و کاروان دهد.»

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *