در یکی از عصرهای پاییزی همین امسال، در حالی که دو ساعتی از تاریکی هوا می‌گذشت، خبری منتشر شد که حال و هوای سنگین غروب پاییزی را غمناک‌تر ساخت؛ خبری که از درگذشت هنرمندی می‌گفت که سال‌ها بود به قول خودش صدایش حبس شده بود…
به گزارش ایسنا، اکبر گلپایگانی معروف به «گلپا» می‌گفت که «زنده یاد حسین تهرانی به من آموخت که اول باید آدم بود و بعد هنرمند. همین نیز هدفم در زندگی بود».

همانطور که خود گلپا گفت، او به نصیحت استاد تهرانی عمل کرد و با وجود چندین دهه سکوت، تصمیم گرفت در مملکتی که عاشقش بود، بماند و ترک وطن نکند؛ هرچند که سکوت «گلپا» این امر را می‌طلبید که او برای دیدار با طرفدارانش مجبور شود به خارج از کشور سفر و کنسرت برگزار کند اما این مسئله هیچ‌گاه موجب نشد که از محبوبیت او در نظر مردم کاسته شود، تا جایی که در روز بدرقه او به خانه ابدی، مردم توانستند با این هنرمند سرشناس در خاک خود دیدار کنند و آثارش را هم‌صدا با یکدیگر بخوانند.
شاید جالب باشد اگر ماجرای ورود «گلپا» به عرصه خوانندگی را از زبان خودش که چند سال پیش طی گفت‌وگویی تصویری بیان کرده بود، در سالروز تولد ۹۰ سالگی‌اش منتشر کنیم.
گلپا که نخستین معلمش در موسیقی همچون بسیاری دیگر از بزرگان موسیقی ایران، پدرش بوده، درباره ماجرای علت اصلی ورود خود به عرصه خوانندگی گفته است: «من پدری داشتم بسیار خوش صدا که به او «حسین بلبل» می‌گفتند. ردیف‌دان خوب و اولین معلم من بود. معلم دومم که نزدیک منزل ما هم زندگی می‌کرد، حسن یکرنگی نام داشت و شاگرد اقبال سلطان (ابوالحسن اقبال آذر ـ خواننده موسیقی اصیل ایرانی) بود. استاد یکرنگی انسانی افتاده و بسیار مردمی بود ولی خب از پشت بام افتاده بود و فلج بود. من در آن زمان شاگرد مدرسه نظام بودم؛ زیرا آنهایی که می‌خواستند افسر شوند باید سه سال به مدرسه نظام می‌رفتند و سه سال هم به دانشکده افسری می‌رفتند تا بتوانند ستوان دوم شوند. من تمام تابستان به همراه پسر آقای یکرنگی و دو سه نفر دیگر از دوستان کمک می‌کردیم تا صبح‌ها تخت او را در حیاط خانه بگذاریم چون هوا گرم بود ولی در عوض بعد از ظهرها نزد او می‌رفتیم که هم سرش گرم شود و هم نکاتی را در موسیقی به ما بیاموزد که کمتر کسی در آن زمان می‌دانست.
یک روز از آن روزها دیدم آقایی خیلی خوشتیپ و خوش قیافه به همراه آقای علی تجویدی (آهنگساز و نوازنده ویلن) به منزل آقای یکرنگی آمدند. من از آقای تجویدی سوال کردم که این آقا کیست؟ ایشان هم گفتند که «او یکی از موسیقیدان‌های بزرگ مملکت است و اسمش هم هست نورعلی‌خان برومند (آهنگساز و نوازنده ویلن). ایشان به اینجا آمده‌اند که صدای تو را بشنوند». من هم گفتم که «ما باید چکار کنیم؟» آقای تجویدی هم گفت: «یه چیزی بخون».
من هنوز نمی‌دانستم که آقای برومند نابیناست، نشسته بود و به من گفت: «شما یه چیزی بخون».
من هم با خودم گفتم: «این چی می‌گه؟ یه جای دیگه رو نگاه می‌کنه و با من حرف می‌زنه!»
با این حال یک بیات ترک خواندم. آقای برومند هم همانطور که سرش را پایین انداخته بود به آقای تجویدی گفت: «عجب اسب سرکشی است این.»

ولی به من برخورد که آخر اسب سرکش یعنی چه؟

بعد از آن آقای برومند از من پرسید که «شما صدای عجیب و غریبی داری ولی آیا دوست داری که این اسب سرکش را رام کنی؟ من می‌گویم که این را رام کنیم به چهارخانه‌ای ببریم و چیزی از آن بسازیم که بی‌نظیر باشد».
من فکر می‌کردم که او شوخی می‌کند. گفتم که شاگرد مدرسه نظام در ارتش هستم و باید از مدرسه مرخصی بگیرم که او گفت: «من مرخصی را برایت می‌گیرم.»
به همین دلیل کار کردن با ایشان را شروع کردم و گوشه‌ها و ردیف‌های مختلف را آموختم. احساس می‌کردم صدایم از جاهایی در می‌آید که خودم هم آن زمان باور نمی‌کردم که چه قدرت صدایی دارم.
از طرفی دیگر چون به منزل آقای حاج محمد ایرانی مجرد (موسیقیدان و کارشناس ردیف موسیقی ایرانی) نزدیک بودیم، هر روز ظهر بعد از مدرسه به آنجا می‌رفتم. در منزل حاج محمد ایرانی مجرد هنرمندان بی‌نظیری مانند عبداله خان دوامی، اسماعیل خان قهرمانی، ادیب خوانساری، مرحوم منوچهر طاهرزاده، ابراهیم مهرتاش، جواد بدیع زاده و… رفت‌وآمد داشتند.
در منزل حاج آقا محمد ایرانی مجرد فقط آواز می‌خواندم و در این فضا که همه بزرگان رفت‌وآمد داشتند بزرگ شدم که خود برای من یک درس بزرگ بود. شاید اگر در این جمع‌ها حضور نداشتم گلپا هم مانند بقیه بود و دلی دلی می‌کرد اگرچه که آواز خواندن های های خواندن نیست و من بسیاری از دانسته‌های خود را در منزل ایشان یاد گرفتم.»

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *