کتاب دوازدهم از مجموعه داستان‌های شاهنامه نوشته سینماگر و نویسنده نام آشنای کشورمان محسن‌ دامادی منتشر شد.
به گزارش بانی‌فیلم، داستانِ پروازِ کی‌کاوس و رفتنِ هَفت گُرد ایران به سرزمین توران، دو داستانِ شیرینِ شاهنامه است که در کتابِ شاه آسمان و هفت گُردان آمده است.
با نگاهی ساده، نخی ارتباطی بینِ این داستان نیست، برای همین، برخی پژوهندگانِ شاهنامه، آوردنِ این دو داستانِ شیرین را در پیِ هم، ایرادی از سوی شاعرِ بزرگِ ایران، یا دستبردی از نسخه نویسان شاهنامه یا زنگی برای تفریح در شاهنامه می‌دانند! آیا چنین است؟ یا در پیوندِ این دو داستان رمز و رازی هست که باید خواند و جستجو کرد.
کاوس شاه ایران، پس از جنگِ مازندران و هاماوران و در دورانِ آرامشی که پس از آن پیش آمد، ناگهان هوس کرد برای خود کاخی باشکوه بسازد، کاخی چندان شِگَرف (عجیب) که ساختنِ آن کارِ آدمیان نبود! پس دیوان به کار گرفته شدند. دیوان پس از جنگِ مازندران، فرمانبری از شاه ایران را پذیرفته بودند.
دیوان چون از کارِ دشوارِ بیگاری به ستوه آمدند، به ابلیس پناه بردند. ابلیس دست به کار شد. گویی چون در نهادِ کسی، بندگی به آستانِ هوس باشد، ابلیس او را نشان کند! پس به خیالِ شاه آمد، اگر او در زمین پادشاه است، در آسمان چه کسی پادشاهی می‌کند؟
در داستانِ هفت گُردان، هفت پهلوانِ نامی ایران در سرزمین توران شکارگاهی بر پا می‌کنند، آن هم در زمانی که دو کشور در آشتی هستند و تجاوز به سرزمینِ دیگری، نمادی از قلدری و تجاوز است. این پهلوانان بی‌خبر هستند که با این کار، جنگی بزرگ می‌سازند و بسیار مردمان، بیهوده کشته می‌شوند.
جایی در کتاب، شاعر از زبانِ گودرز به رستم می‌گوید: خودکامه‌ای (دیکتاتوری) چون کاوس ندیده است!

چو کاوسِ خودکامه اَندَر جهان/ ندیدم کسی از کِهان و مِهان

گودرز سخن را فراتر برده و بدونِ ترس می‌گوید: بهتر است شاه به جای شهر در تیمارستان باشد.

بِدو گفت گودرز، بیمارسان/ تو را جای زیباتر از شارسان

اما فردوسی از زبانِ گودرز پیشنهادی برای براندازیِ کاوس نمی‌دهد! کاوس نیز از نکوهش و بلکه اهانتِ سنگینِ گودرز نمی‌رنجد! تا فردوسی به شاهان و فرمانروایان بیاموزد که وظیفه دارند سخنِ مردمان، به ویژه جهاندیدگان را بشنوند و اَرج بِنَهند.
انگار مردمِ بریتانیای کبیر از سخنِ فردوسی بیش از ایرانیان آموختند تا شاه و ملکه را وسیله‌ی اتحادِ ارکانِ کشور و مستعمره‌ها کنند و جدل‌ها را بر دوشِ مجلسی از مردم بیندازند! زیرا در تاریخ ایران، نمونه‌های زیادی هست که چون شاهی ناپخته یا ناتوان از انجامِ کار بوده، فرزند، برادر، صدراعظم یا نخست وزیرِ او تلاش کرده شاه را سرنگون کند و به جای او بنشیند! بیخود نیست شاهان نیز تا می‌شنیدند کسی گفته بالای چشمِ آنها ابروست، دودمانِ او را می‌سوزاندند!
نویسنده در سخنِ پایانی می‌نویسد: گاه کاری به ظاهر درست و پذیرفتنی است، اما مخالف یا نقیضِ آن، درونِ آن نهفته است و پیامدی نادرست دارد. (به چنین حالتی پارادوکس میگویند). آدمها گاه با انتخاب‌های خود مجبور می‌شوند به دنبالِ یافتنِ راه حلی منطقی برای گذر از تضادی ناگزیر باشند که خودشان برای خودشان درست می‌کنند! از نگاه فردوسی، انسانِ خردمند نباید آگاهانه کاری کند که پیامدی نادرست و گاه جبران‌ناپذیر دارد.
شاعر می‌گوید: هر کس بر دیگران احساسِ برتری، در نام، کار، مَنصَب و مقام داشته باشد، از نادانیِ خودش فریب می‌خورد. یکی از نمودهایِ بارزِ این نادانیِ بیمارگونه، در زمانه‌ی کنونی، رفتارهای داعشی و طالبانی است که کسی را به نامِ خدا و دینِ خدا بکشی، بدونِ آنکه بیندیشی یا از خود بپرسی، با کدام دلیل و نشانه‌ی عقلی، نماینده‌ی اجرای حکمِ خداوند هستی؟
در بینشِ فردوسی، خردورزی و راهِ پاک (دینداری)، راهی است که برای آدم‌های شهرت طلب ارزش ندارد، زیرا نزدِ این گروه از مردم، سخن‌های نیک در بند است!

خِرَد را و دین را رَهی دیگر است/ سخن های نیکو به بَند اَندَرَست

کتاب شاه آسمان و هفت گردان، نگارش محسن دامادی در کتاب دوازدهم از مجموعه داستان‌های شاهنامه به تازگی از سوی انتشارات کتابسرای نیک منتشر شده و در دسترسِ دوستدارانِ فردوسی این شاعر و حکیمِ بزرگِ ایرانیان قرار دارد.

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *