13:57

هفته گذشته منوچهر محمدی در مراسمی به بهانه اکران فیلم سینمایی «عصر روز دهم» از خاطراتش با رسول ملاقلی‌پور و قصدشان برای ساخت این فیلم در کربلا گفت؛ فیلمی که اجل مهلت ساخت آن را به ملاقلی‌پور نداد و فقط فیلمنامه‌ای به قلم او به یادگار مانده است.
به گزارش ایسنا، رسول ملاقلی‌پور سال ۱۳۸۵ به کربلا سفر کرد تا برای فیلمنامه‌ای که قصد ساختش را داشت چند لوکیشن‌ را ببیند، اما او اسفند همان سال از دنیا رفت و از آن سفر یک مستند با نام «شش گوشه عرش» به جا ماند.
این فیلمساز ارادت زیادی به امام حسین (ع) داشت و به همین دلیل علاقه‌مند بود اثری درباره سیدالشهدا بسازد و با توجه به نگاهی که به جنگ داشت، می‌خواست فیلمی را درباره زندگی چند نفر پس از دوران جنگ جلوی دوربین ببرد. از آنجا که یکی از شخصیت‌های داستانش در عراق زندگی می‌کرد لازم بود فیلم به گونه‌ای روایت شود که به حادثه کربلا هم اشاره داشته باشد. بر این اساس، او نسخه اولیه‌ای از فیلمنامه «عصر روز دهم» را نوشت، ولی با درگذشت ناگهانی‌اش پروژه ناتمام ماند و مجتبی راعی دو سال بعد این فیلم را -برگرفته از ایده‌ و خط داستانی‌ فیلمنامه زنده‌یاد ملاقلی‌پور – به تهیه‌کنندگی منوچهر محمدی ساخت.
محمدی که در مراسمی که اخیرا در بنیاد سینمایی فارابی برگزار شد، به ماجراهای فیلم «عصر روز دهم» اشاره کرده بود، یک سال پس از درگذشت رسول ملاقلی‌پور درباره سفر مشترکشان به کربلا به ایسنا گفته بود: «زیارت را که انجام دادیم در بین‌الحرمین نشستیم، او گفت و من شنیدم. من گفتم او شنید. به اقتضای کارمان که سینما باشد برای هم ترسیم حادثه روز عاشورا را می‌گفتیم. قتلگاه، تل‌زینبیه، خیمه‌گاه، کف العباس و … حرف‌هایمان کشید به سکانس پایانی «عصر روز دهم». در بین‌الحرمین بودیم و مرحوم رسول ملاقلی‌پور سکانس پایانی را می‌نوشت، می‌گفت و می‌دید. با دستانش قاب سینما درست کرد و گفت: بیا ببین از پلان شروع می‌کنیم، قاب را که درست کرد، چشمانش را اشک پُر کرد. گنبد امام حسین(ع) در کادر بود.»
برای یادبود این فیلمساز فقید در روزهای عزاداری امام حسین (ع)، سکانس اشاره شده محمدی که در فیلمنامه رسول ملاقلی‌پور نوشته شده بود، بازنشر می‌شود:

«سکانس ۷۲ – روز، خارجی، کربلا، بین‌الحرمین
ذرات براق آرام آرام دانه‌های زنجیر شده و در پشت مردان فرود می‌آیند. پرچم‌های قرمز و سبز از مقابل گنبد امام حسین (ع) کنار می‌روند. پاهای برهنه، دست‌هایی که به سینه می‌زنند. “مریم” در میان جمعیت عزادار به طرف حرم حضرت ابوالفضل (ع) می‌رود. نگاهش نه هر سو می‌چرخد. “فضه” را می‌بیند. از میان سیل جمعیت به طرف او می‌رود. او را نمی‌یابد.
مقابل حرم حضرت ابوالفضل (ع) است. با صدای نوحه جمعیت که یا حسین (ع) می‌گویند، رو به عقب بر می‌گردد. حرم امام حسین (ع) مقابلش است. مادرش را نوزاد به آغوش می‌بیند. راه می‌رود، می‌دود. مادر گریه می‌کند. مریم به سویش می‌دود. چهره مادر در میان زنان دیگر ناپیدا می‌شود. مریم به مقابل حرم حضرت امام حسین (ع) می‌رسد. صدای “یا ابوالفضل العباس (ع) علمدار…” او را به عقب بر می‌گرداند.
“فضه” و “حبیبه” را می‌بیند به سویشان می‌رود. رو به حرم امام حسین (ع) می‌چرخد. لبخند نوزاد را می‌بیند. صدای نوحه، صدای سینه‌زنی، صدای زنجیر وصدای سم اسبان و گریه کودکان و عباس عمو العطش … مریم در میان عزاداران می‌دود. می‌ایستد.
رو به سمتی و جهتی دیگر، نقل و سکه‌های براقی که به سر “فضه” پاشیده می‌شود. “حبیبه” از خوشحالی گریه می‌کند و “لیث” شاد است. مریم رو به سمت دیگری می‌کند. همانجا که حرم حضرت امام حسین (ع) است، مادر را می‌بیند. پدر را. نوزاد را مادر دو دستی به جلو می‌گیرد. مریم رو به عقب بر می‌گردد.
همان سمتی که حرم حضرت ابوالفضل (ع) است. “حببیه” با خوشحالی “فضه” را با خود می‌برد. مریم رو به مادر برمی‌گردد. پدر پرنده “فنچ” را رها می‌کند. فنچ به سمت گنبد امام حسین (ع) اوج می‌گیرد.

سکانس ۷۳. روز. خارجی – جاده ایلام
آسمان با ابرهای پنبه‌یی در زمینه آبی رنگ و سپس کوه بلند و در دامنه‌اش و میان جاده مارپیچ، پژو جلو ‌آمده و به داخل جنگل می‌پیچد. مریم در پشت فرمان است.

سکانس ۷۴ – روز خارجی – جنگل
پژو از میان درختان بلوط گذشته و به محوطه بازی می‌رسد باد می‌وزد. گوسفندان در چرا هستند. پژو توقف می‌کند. مریم تنها پیاده می‌شود. به میان گله می‌رود. بره سفید رنگ جلویش می‌دود. آنسو تر آتشی برپا و به روی آن کتری جوشان قرار دارد. مریم رو به عقب بر می‌گردد. چوپان پیر و همسرش را می‌بیند.
پیرمرد: زیارت قبول.
مریم: … سلام
پیر زن: خوش آمدی
مریم روسری را که چوپان به او داده بود، به طرفش می‌گیرد.
پیرمرد: خدا رو شکر، می‌بینی که خوب شده.
مریم به چهره گشاده پیر زن که لبخند می‌زند نگاه می‌کند.
پیرمرد: همسفرت کجاست؟
مریم رو به او می‌کند. لبخندی می‌زند. چشمانش دور دست را نگاه می‌کند.
مریم : موند کربلا.
روسری از دست مریم رها شده و در فضا معلق می‌شود. مریم دستش را به طرف روسری می‌گیرد. باد روسری را تابی داده و با خود می‌برد. مریم چند قدم در پی روسری می‌آید. باد روسری را به طرف آسمان می‌برد. لبخندی بر لبان بغض آلود مریم، نمایان می‌شود. باد برگ‌های درختان را به بازی می‌گیرد.»

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *