جمشید پوراحمد
پوری بنایی هنرمندی که دریایی بزرگ از گذشت، یاری و مهربانی است.
اصول و قواعد زندگی این هنرمند بر اساس عشق و انسانیت طراحی و اجرا میشود؛ آدمها وقتی میآیند همراه خود موسیقی حضورشان را هم میآورند ولی وقتی میروند این طنین را با خود نمیبرند… پوری بنایی اما خود خالق موسیقی زندگیاش است که با ارکستری از زیباییهای هستی نواخته شده… به گمانم حتی بتهوون و موتزارت هم هرگز نخواهند توانست چنین اثر زیبا و جاودانهای را خلق کنند.
اولین بار پوری بنایی را به اتفاق تقی ظهوری در اصفهان و زمان فیلمبرداری فیلم «ملاممدجان» جمشید شیبانی دیدم، نمیدانستم سالها بعد این هنرمند یکی از عزیزترین عزیزان خانواده کوچک ما میشود… اولین بار از زبان پوری بنایی شنیدم که گفت؛ فرزند دو نفر هستم!
پوری بنایی دست و صورتش را با آب سرد میشوید و اعتقاد دارد تاثیر بسزایی در شادابی و حال و رفتار آدمی دارد.
روزی که در نوشهر اشک، پهنای صورت مهربانش را پوشانده بود، ناخواسته با او گریستم و همزاد پنداری کردم! یک گرگصفت با اسلحه شکاری، سگ باوفایش را کشته بود!
پوری بنایی و فردین علاوه بر احترام، دوستی و همکاری متقابل و رقابت تنگاتنگی در کمک و دستگیری از نیازمندان داشتند… پوری بنایی از جمله انسانهای نادریست… که این شعر زیبای سعدی در در خونش موج میزند؛ میازار موری که دانهکش است… که جان دارد و جان شیرین خوش است.
آنچه پوری بنایی را به جهت شخصیتی متفاوت و به لحاظ هویتی، دگراندیش ساخته… «گذشت» اوست؛ گذشت، دل بزرگ و بیکینه میخواهد، برای گذشتن باید عارف، عاشق و در درگاه هستی و کائنات، سپرده قابل اعتنایی داشته باشی.
همه این داشتهها را پوری بنایی دارد… تا جایی که تاکنون از بیمهری گوگوش به رفاقتش و پشت پا زدن بهروز وثوقی به دوستداشتنش سخنی به زبان جاری نکرده؛ جالب است که چنانچه کسی در غیاب این دو هنرمند،از آنها انتقاد کند، مورد انتقاد بنایی قرار میگیرد.
عباس شباویز، مسعود کیمیایی و بهروز وثوقی باید به پوری بنایی تندیس قدردانی و سپاس و تشکر تقدیم میکردند… ولی دریغ از تشکری خشک و خالی! این را همه میدانند که اگر حمایت مادی پوری بنایی نبود فیلم «قیصر» که یکی از اعتبار های سینمای ایران شد، جلوی دوربین نمیرفت. اگر وساطت پوری بنایی نبود، «قیصر» اکران نمیشد…
شاید تنها لطف عباس شباویز و مسعود کیمیایی به پوری بنایی، چک دستمزدش بابت بازی در «قیصر» بود که آن هم هیچگاه نقد نشد! (این چک سالهاست که در صندوق خاطرات پوری بنایی محفوظ مانده.)
پوری بنایی از جمله بازیگران محبوب ماندگار و قابل احترام روزگار خویش است.
جالب است بدایند که من به خاطر پوری بنایی به منوچهر نوذری خیانت کردم(!)
داستان از این قرار بود که منوچهر نوذری به دلیل ارتباط با یکی دو سفارتخانه، امکان دسترسی به فیلمهای روز جهان را داشت؛ در آن روزگار عقب ماندگی، تعداد انگشتشماری چون بنده از این امکان نوذری بهرمند میشدیم… در مقابل این بهرمندی، تعهدی به منوچهر نوذری داشتم (فیلمها از خانه بیرون نرود!) اما من در فاصله بین یوسفآباد و سعادتآباد، فیلمها را به دست پوری بنایی میرساندم.
روزی منوچهر نوذری کاملا سرزده به دنبال گرفتن یکی از فیلمهایش به خانهام آمد…و همین باعث شد که من لو بروم!
نوذری ابتدا نمیدانست که باید فیلم را از چه کسی و کجا دریافت کنیم، او در مسیر رفتن برای بازپس گرفتن فیلمها، عصبانی بود و حرف نمیزد… اما به محض رسیدن و با دیدن پوری بنایی، نوذری اجازه داد تا پوریبنایی هم به تعداد انگشتشمار بهرهمندان از فیلمهای روی سینمای جهان افزوده شود!
خاطرم هست هنگام اجرای نمایش «سه دزد عاشق» پوری بنایی برای دیدن نمایش به تئاتر گلریز آمده بود، از آمدن او خوشحال شدم که نتیجهاش دستبوسیام از پوری بنایی شد؛ نتیجه این دستبوسی، یک هفته بازخواست در حراست مرکز هنرهای نمایشی بود!
پوری بنایی بیاغراق سفیر آرامش است؛ زیباترین و خاطرهانگیزترین سفرهای شمال را با حضور پوری و دیگر خواهر هنرمندش اکی بنایی عزیز در خاطراتم به جا مانده…
امیدوارم پوری بنایی عزیز همیشه سلامت باشد و حالش در همه ایام خوب باشد.
بدون دیدگاه