جمشید پوراحمد
شنیدن خبر سفر بدون بازگشت هنرمندان بزرگ و تکرار نشدنی چون منوچهر والی زاده، دردناک و بسیار متاثرکننده است. کوچ هنرمندانی که در خاطره‌ها هستند، یادآور غفلت‌هایی‌ست که ما دچارش هستیم.
منوچهر والی‌زاده انسانی بامعرفت، رفیق و مهربان بود. خاطرات رفاقت‌های با آن هنرمند سفر کرده، به اندازه چندین فیلم سینمایی در ذهنم مانده است.
منوچهر والی زاده را متفاوت بخوانید.
بین تبسم همیشگی منوچهر والی زاده تا خنده‌هایش فاصله بعید بود؛ مانند فاصله دریاچه خزر و خلیج فارس.
سال ۱۳۵۲ من نوجوانی بی نام نشان بودم و منوچهر والی‌زاده جوانی هنرمند و صاحب‌نام.
فیلم سینمایی «حریص»در یکی از روستاهای نزدیک کرج با رضا بیک ایمانوردی و منوچهر والی زاده جلوی دوربین رفته بود. برای من افتخاری محسوب می‌شد که مسافت کرج تا تهران را با منوچهر والی‌زاده همسفر شوم.
در آن فیلم به دلیل اختلافاتی که میان رضا بیک‌ایمانوردی با ایرج رضایی کارگردان فیلم پیش آمده بود، تبعات آن شامل حال منوچهر والی‌زاده هم شده بود؛ اینکه او دیگر آن تبسم همیشگی را نداشت!
اواسط اتوبان کرج منوچهر والی زاده گفت؛ چرا حرف نمی‌زنی؟! گفتم از دست شما ناراحتم! پرسید؛ از دست من؟! این اولین باری است که تو را می‌بینم!
گفتم ؛ آقای والی‌زاده ما با شما همسایه هستیم، گفت؛ امیرآباد زندگی می کنی؟ گفتم در چند قدمی شما، در ساختمانی که جلال مهربان هم زندگی می‌کند، لبخند همیشگی‌اش روی صورتش نقش بست و گفت؛ حالا چرا از من ناراحتی؟
گفتم؛ خیلی تمرین کردم شبیه شما حرف بزنم، ولی موفق نشدم!
منوچهر والی زاده ثانیه‌هایی از ته دل خندید و گفت: همه می‌خواهند مثل خسرو شاهی حرف بزنند، تو چرا می خواهی مثل من حرف بزنی؟!
گفتم؛ من با شما همسایه هستم، نه با آقای خسرو خسرو شاهی!
چند ماه بعد به اتفاق م صفار داشتیم تو امیرآباد خرید می‌کردیم که منوچهر والی زاده را دیدیم. با دیدن من قبل از هر حرف و سخنی، اول خندید!
بار دیگر هم با تقی ظهوری، او را دیدمش و باز هم اول خندید!
در نمایش «توی این اتوبوس چه خبره» راننده اتوبوس شخصیت اول نمایش را داشت و انتخاب من برای بازیگر نقش راننده کاظم افرندنیا بود. دلیل این انتخاب، لطف و معرفت کاظم افرندنیا بود که وقتی بیست سال داشتم به من اطمینان کرد و در اولین نمایشی که در تئاتر نصر لاله‌زار روی صحنه بردم ایفای نقش کرد.
اما منوچهر نوذری انتخاب دیگری داشت که من نمی‌دانستم و اولین شب تمرین نمایش در تئاتر گلریز، بازیگر نقش راننده اتوبوس با منوچهر نوذری وارد شد و با دیدنش بعد از گذشت بیست سال دوباره با منوچهر والی زاده خندیدیم!
بعد از تمرین و دریافت مجوز، نمایش به صحنه رفت و بعد از گذشت چندین اجرا و به قول خودمان، نمایش جا افتاد،
من نقش مامور خط را در سه تیپ بازی می‌کردم، منوچهر نوذری در شروع نمایش دقایقی دیالوگ نداشت و روی یک صندلی اتوبوس به اتفاق می‌نشستیم و هر شب بغل گوش من نبایدهایی را می‌گفت! و من چاره‌ای به غیر از خندیدن نداشتم و برای حفظ آبرو با روزنامه‌ای که برای مطالعه در دست داشتنم صورتم را استتار می کردم، در همین لحظه منوچهر والی‌زاده وارد صحنه می‌شد و قبل از گفتن دیالوگ اولین نگاهش به من و روزنامه جلوی صورتم بود، منوچهر والی زاده کاری نداشت که چه اتفاقی افتاده و منوچهر نوذری چه موضوعی را بغل گوش من گفته، فقط کافی بود می‌دید روزنامه جلوی صورت من می‌لرزد و منوچهر والی‌زاده بی امان می‌خندید و چه زیبا می‌خندید. او طبق معمول ناجی جمع کردن خنده‌های من، منوچهر والی‌زاده و مهران امامیه، منوچهر نوذری بود.
باورش سخت است که در بعضی از روزهای تعطیل نمایش در هفت سانس، نفس‌گیر اجرا می‌شد و تنها انرژی برای تحمل این حجم خستگی، خنده‌های مشترک بین ما و تماشاچیان بود.
نمایش «توی این اتوبوس چه خبره» یکسال روی صحنه بود و بعد از آن، من نمایش «دیروز، امروز و فردا» را با هنرمندی منوچهر والی‌زاده، مرتضی تبریزی و میری روی صحنه بردم؛ مثل همیشه حضور پرمهر منوچهر نوذری را به عنوان‌ ناجی در کنار خود داشتیم.
در تمام هشت ماه اجرای نمایش به دلیل خنده‌های منوچهر والی‌زاده، میری و تماشاچیان و حضور نداشتن منوچهر نوذری روی صحنه و جمع کردن صحنه، چندین بار پرده را می کشیدیم و شب‌هایی پیش آمده بود که بستن پرده هم برای کنترل و جمع کردن صحنه کارساز نمی‌شد!
فیلم تلویزیونی«واسطه» را با حضور منوچهر نوذری، منوچهر والی زاده، ایرج نوذری و پروین‌دخت یزدانیان جلوی دوربین بردم.
اولین روز فیلمبرداری منوچهر والی زاده مونولوگ نفس‌گیری را حفظ کرد بود و جلوی دوربین آمد، کار جدی، حرف جدی و شرایط بسیار جدی و منوچهر نوذری بی‌دلیل شروع به خندیدن کرد و منوچهر والی زاده هم پا به پایش «مسابقه خنده‌ای بین دو منوچهر!» راه انداخت. منوچهر نوذری گفت: حالا بی حساب شدیم!!
من، محمود بهرامی و منوچهر والی‌زاده عازم نوشهر بودیم. والی‌زاده فقط تبسم داشت و از خنده‌هایش خبری نبود! منوچهر والی زاده ازدواج کرده بود و پسرش مجید پا به دنیای پدر گذاشته بود.
تمام سعی منوچهر والی‌زاده این بود که بعد از سی و چند سال اجاره نشینی زمینی حتی پنجاه متر با دیوار و سقف برای تازه واردهای زندگیش به هر قیمتی فراهم کند. از آن به بعد منوچهر والی‌زاده فقط نقش مرد خانه و خانواده را بازی کرد.
می دانم که منوچهر والی‌زاده زندگی پر مخاطره‌ای داشت…اما یک موضوع را می‌دانم که این هنرمند بزرگ و دوست‌داشتنی، تمام لحظه‌های زندگی‌اش را با گذشت، صداقت و یکرنگی گذراند.

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *