یادداشت/
جمشید پوراحمد

منوچهر نوذری یادگار تکرارنشدنی هنر ایران. می‌گفت؛ بهشت و جهنم هر روز زندگی‌مان را خودمان می‌سازیم.
می‌گفت؛ ظرف فلزی هرچه خالی‌تر باشد، صدایش بیشتر است.
منوچهر نوذری «گَنده دماغ از خودراضی!» اما انسانی بی‌بدیل و دوست داشتنی که دارای فتوسنتز زیبا زیستن بود.
بسیاری او را گنده دماغ و از خودراضی می‌خواندنش و انکار این نگاه و قضاوت نسبت به منوچهر نوذری لاپوشانی از جنس مترادف و متضاد است!
به همین دلیل تائید گَنده دماغ بودنش یکسوی واقعیت است؛ از سوی دیگر، منوچهر نوذری حقیقتی پنهان و باور نکردنی بود که در ذات پنهان زندگی‌اش در جریان بود.
دسترسی به اندوخته درونی منوچهر نوذری آسان نبود، یا باید از اعضای خانواده‌اش می‌بودی و یا چون من سال‌ها در ارتباط تنگاتنگ کار و زندگی قرار داشتی.
تصور کنید که شما وقتی پشت فرمان اتومبیل هستید، چه میزان تسلط دید از آینه‌های بغل و آینه وسط دارید؟ منوچهر نوذری به همان میزان با آینه چشم‌هایش حتی کورترین نقطه درون آدم‌ها را می‌دید و به همین دلیل حاضر نمی‌شد هر دستی را بفشارد! حتی دست آدم‌های صاحب‌نام که در راس موقعیت‌های ویژه و استثنایی نشسته بودند!
شاید به دلیل همین رویه رفتاری ذاتی‌اش، او را «گَنده دماغ» می‌خواندند!
اما حقیقت‌های رنگین‌کمانی پنهان زندگی منوچهر نوذری، در بازار تهران به یاری باربری شتافت که زورش به بار سنگین روی چرخ نمی‌رسید! کتش را دست من داد و به یاری باربر شتافت تا چرخ بارش به حرکت درآید.
باربر وقتی منوچهر نوذری را در کنار خود دید، انگار قدرتش صدچندان شد، بارش را که به مقصد رساند، منوچهر نوذری را در آغوش کشید. این کار نوذری درس افتادگی را در یاد و خاطر برای رهگذران بازار گذاشت.
به یاد دارم ده صبح روزی به اتفاق منوچهر نوذری به مغازه ساندویچ فروشی روبروی تئاتر گلریز رفتیم. او تعداد صد ساندویچ سفارش داد و خواست برای ساعت دوازده آماده باشد. از‌ پروپوزالش بی‌خبر بودم، تا سر ظهر به پارک شفق رفتیم و با تمام کارگران شهرداری منطقه شش که به دستور مدیرشان، باید جمع می‌شدند مواجه شدم، نمی‌دانستم قرار است چه اتفاق خارق‌العاده‌ای رخ بدهد.
ای‌کاش مثل امروز گوشی‌های هوشمند داشتیم، تا ببینیم آن روز منوچهر نوذری در میان این جمع انسان‌های شریف و بهترین، چه کرد! از خواندن یکی از آهنگ‌های ویگن تا «ملوَن» شدنش برای ایجاد فضایی شادمانه برای کارگران. آن ساندویچی که در آن روز و در کنار نوذری و کارگران شرافتمند شهرداری خوردم، تنها ساندویچ خوشمزه‌ای بود که در زندگی خوردم… در پایان آن روز منوچهر نوذری گنده دماغ! با تک تک کارگران شهرداری دست داد و روبوسی کرد.
این تراژدی زیبا را در نمایشنامه ساندویچ عشق، برای نمایش صحنه نوشتم، که مرکز هنرهای نمایشی بنا بر دلایلی […] نپذیرفت!!
منوچهر نوذری بنگاه خدمتی داشت، که تا آخرین نفس، او را حفظ کرد، از گرفتاری خانواده مرحوم فرهنگ مهرپرور تا نزد اولین مقام کشور رفتن، تا… به اندازه یک حماسه تاریخی گره از کار مظلومان و محرومان باز کردن.
اما برای گرفتاری خودش که به دست زیادخواهان رقم خورد، کسی صدایش را نشنید.

 

*عکس مربوط به سال ۱۳۴۹ و مراسم اهدای جوایز سینمایی سپاس است. زنده‌یاد منوچهر نوذری مجری ثابت مراسم‌های سپاس بود. 
شرح عکس: برندگان جایزه سپاس۱۳۴۹ ایستاده از سمت راست: منوچهر نوذری، اسفندیار منفرزاده، داریوش مهرجویی، ناصر ملک‌مطیعی، مسعود کیمیایی، همایون، بهروز وثوقی، عباس شباویز و عالمیان

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *