یادداشت / سعید مطلبی
به هشتاد سالگى كه برسى ديگه آرزويى ندارى، به قول معروف ميشى آدمى كه آردهاش روبيخته والكش رو آويخته، به هرچى كه آرزو داشتى، رسيدى و اگر نرسيدى لابد يا لياقتش رو نداشتى يا به حد كافى تلاش نكردى، بخل و كينه و حسد ذره‌اى در قلبت جاى نداره، دنيا رو بهت بدن و يا همه دنيا رو ازت بگيرن هيچ تفاوتى در احوالت نداره، چيزى نيست كه كسى صاحبش باشه و تو در حسرت آن بهش حسودى كنى.
مرحوم كاويانى را از نزديك نمي‌شناختم اما امروز از پيام عزيزانى كه در ماتمش متنى نوشتند، كاملا شناختمش، حرفها نه اظهار تاسف معمول و تشريفاتى كه حرفهاى دل بود، اگر بود و اين حرفها مي خواند و مي‌شنيد پر درمياورد و پرواز مي‌كرد.
چقدر باشكوهه كه آنسان زندگى كنى كه با رفتنت آتش به دل دوستان بزنى.
اشتباه گفتم، در هشتادسالگى هم مي‌توانى به كسى حسادت كنى. مثل من كه بادخواندن اين پيام‌ها به فردوس كاويانى حسادت كردم. روحت شاد مرد ، چگونه زيستى كه امروز اينچنين به دنياى باقى بدرقه شوى، روحت شاد…

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *