11:12

«عدّه‌ای هنوز گمان می‌کنند که جمهوری‌نامه سروده عشقی است زیرا بدون امضاء طبع و نشر شده بود، سال‌ها همه به این باور داشتند و می‌دانستند که عشقی را به‌دلیل همین شعر کشته‌اند. شعری که مال عشقی نبود.»
مهدی فرجی، شاعر به مناسبت سالروز درگذشت ملک‌الشعراء بهار (اول اردیبهشت‌ماه) در یادداشتی که در اختیار ایسنا قرار داده، نگاهی به زندگی ادبی و سیاسی این شاعر مطرح عصر مشروطه داشته است.

در متن این یادداشت آمده است:
«دست‌کم دوبار خواستند «ملک» را ترور کنند که هر دو بار به اشتباه، کس دیگری جای او کشته شد.
یک‌بار پس از نطق مجلس پنجم شورای ملی، در ۲۶ مهر ۱۳۰۳ دستور ترور او توسط رضاخان صادر شد و سرتیپ یزدان‌پناه ـ که یک‌سالی می‌شد منتظر شکار بهار بود ـ عجولانه چند نفر را به کشتن بهار فرستاد که اشتباهاً واعظ قزوینی (نویسنده روزنامه رعد و از طرفداران رضاخان) را کشتند.
بار دوم امّا خیلی دراماتیک پیش رفت. یک فاجعه بود، یک تراژدی برای یک ملت.
کشته دوم، قلب بهار را نیز با خود کشت.

باب اول:
بهار شاعر
روز یکم اردیبهشت ۱۳۳۰، ملک‌الشعراء بهار، آخرین بازمانده از شکوهمندان شعر فارسی پس از تحمل بیماری سخت و لاعلاجی به خوابِ بیداری فرو رفت.
پرسشی که همیشه درباره بهار وجود دارد این است که عظمت و جلال بهار حاصل زندگی سیاسی آمیخته با ادبیات بود یا ادب آمیخته با سیاست؟
در واقع اگر به زندگانی «ملک‌الشعراء بهار» نگاهی عمیق بیندازیم شکی پدید نخواهد آمد که بهار سیاستمدار، حداقل در نیمی از عمر وی، بهار شاعر، بهار ادیب، بهار معلم و بهارِ پادشاه شاعران را مجبور به سکوت کرده و ادبیّت زندگی او را تحت تأثیر قرار داده است.
این‌که بهار یک شاعر آزادی‌خواه بود یا آزادی‌خواهی شاعر، برمی‌گردد به این‌که شما تا چه حد آثار ادبی بهار را خوانده باشید.
قصائد بهار در ابتدا تقلیدی محکم و اصولگرایانه از قصائد سبک خراسانی بود ولی اندک اندک و طی آشنایی با آرمان‌های مشروطه و حرکت به سمت روزنامه‌نگاری، دریافت که باید مضامین روز را در سلک قصائد محکمش درآورده و حرف روزگار را بزند. بسیاری بهار را شاعری رجوعی(به تعبیر سبک‌شناسان؛ بازگشتی) می‌دانند ولی او را پلی میان گذشته و حال شعر امروز برمی‌شمارند.
خود بهار در این‌باره شعری دارد که ضمن برشمردن فضائل شعر خویش و ادعای پیشروی در شعر مشروطه، نظرش پیرامون شاعران آن روزگار را نیز مطرح می‌کند:

از پس مشروطه نو شد فکرها
سبک‌هایی تازه آوردیم ما
شد جراید پرصدا
بدعت افکندند چند زاهل هوش
سبک‌هایی‌تازه با جون و خرون
لیک زشت آمد به گوش
سربسر تصنیف عارف نیک بود
سبک عشقی هم بدان نزدیک بود
شعر ایرج شیک بود
لیک بودند این سه تن از اتفاق
در فن خود هرسه قاآنی مذاق
گاه لاغر، گاه چاق
بود ایرج پیرو قائم‌مقام
کرده از او سبک و لفظ و فکر، وام
عارف و عشقی عوام
احمدای ‌«‌سیداشرف‌»‌ خوب‌ بود
احمدا گفتن ازو مطلوب بود
شیوه‌اش مرغوب بود
سبک اشرف تازه بود و بی‌بدل
لیک «‌هُپ‌هُپ‌نامه‌» بودش در بغل
بود شعرش منتحل

در ادامه این شعر، زبان به ستایش خویش و مفاخره‌ای نه‌چندان اغراق‌آمیز می‌گشاید:
«من خود از اهل تتبع بوده‌ام
جانب تقلید ره پیموده‌ام
وز تعب فرسوده‌ام
لیک در هر سبک دارم من سخن
پیرو موضوع باشد سبک من
سبک نو، سبک کهن
نوترین‌ سبکی که ‌در دست شماست
بار اول از خیال بنده خاست
دفتر و دیوان گواست
بود در طرز کهن نقصی عظیم
رفع کردم نقص اسلوب قدیم
با خیال مستقیم

راست می‌گوید که به گواه دیوانش، او پرچم‌دار شعر میهن‌پرستانه و آزادی‌خواهانه‌ای بود که پیش‌تر، زیر عنوان این دو واژه موضوعیت نداشت، چه «وطن» و «آزادی» دو مفهوم تغییر ماهیت داده‌شده بودند و از معانی کهن خود داشتند معنی امروزین خود را می‌یافتند.
بهار را چند نشانه آشکار، از دیگر معاصرانش متمایز می‌کند.
نخست این‌که او نه‌تنها در شعر که در نثر نیز استاد روزگار خود بود، همچنین آگاهی گسترده‌اش به متون نظم و نثر فارسی و تسلط و باریک‌بینی او امروزه سبب شده که یک سبک‌شناسی نثر بسیار آراسته داشته باشیم که گمان نمی‌کنم نوشتنش از عهدۀ هر کسی برمی‌آمد.
قدرت «ملک» در تصویرسازی بدیع در زبان کهن‌اسلوب اوست که تجلی حقیقی می‌یابد آن‌جا که نخستین جرقه‌های ورود اندیشه‌های نوین، همراه با مضامین اجتماعی روز، سر از شعر فخیم بهار در می‌آورند.
به سطور بعد دقت کنید تا در خلال شعری که بی‌باکانه خطاب به محمدعلی شاه گفته مقصودم را بی‌گفت‌وگو بیابید:

با شه ایران ز آزادی سخن گفتن خطاست
کار ایران با خداست
مذهب شاهنشه ایران ز مذهب‌ها جداست
کار ایران با خداست
شاه مست و شیخ مست و شحنه مست و میر مست
مملکت رفته ز دست
هردم از دستان مستان فتنه و غوغا به‌پاست
کار ایران با خداست
هردم از دریای استبداد آید بر فراز
موج‌های جانگداز
زبن تلاطم کشتی ملت به گرداب بلاست
کار ایران با خداست

یا آن‌جا که پس از تحمل رنج‌ها و تحقیرها می‌سراید:
گفتم که مگر به نیروی قانون
آزادی را به تخت بنشانم
و امروز چنان شدم که بر کاغذ
آزاد نهاد خامه نتوانم
ای آزادی‌، خجسته آزادی‌!
از وصل تو روی برنگردانم
تا آنکه مرا به نزد خود خوانی
یا آنکه‌ تو را به نزد خود خوانم

بهار در سال‌هایی آغازِ شاعری کرد که فضای ادبی هنوز در مسیر مکتب رجوع به‌سر می‌برد و عنوان ملک‌الشعرائی آستان رضا(ع) در سنین پایین طی امتحانی دشوار و به‌رغم مخالفانی سرسخت از پدرش «صبوری» به او رسید و پیش از بیست‌سالگی لقب ملک‌الشعراء توسط مظفرالدین قاجار به وی اعطا شد.

نسب‌نامه بهار کاشانی
صبوری، پدر بهار شاعر و ادیب کاشانی که به مشهد مهاجرت کرده بود، ریشه و نسَبی فرهنگی در کاشان دوره قاجار داشت.
طبق آن‌چه بهار در پاسخ به شعر گلایه‌آمیز از «پرتو بیضایی کاشانی» ـ که به او معترض شده بود که چرا نسب کاشانی خویش را پنهان می‌کند ـ سروده است، نکات ارزشمندی از دوده و نسب ملک‌الشعرء بهار پیدات می‌آید. او در ابیات آغازین قصیده زیبای خود خطاب به پرتو می‌گوید:

حب و بغض از پدران ارث به فرزند رسد
مهر پرتو به من اجدادی و آبایی بود
همچنین بود ز میراث نیاکان بی‌شک
آن محبت که ز من در دل بیضایی بود
راست گویی که میان پدران من و او
متصل سلسلۀ انس و شناسایی بود
دوستی بی‌سبب آن روز عجب بود بلی
دور دوران تبهکاری و خودرایی بود

و ادامه می‌دهد:

راست گفتی و من از راست نرنجم لیکن
چه توان کرد که در طوسم پیدایی بود
طوس و کاشان به قیاس نسب دوده ما
نسب صورت با جسم هیولایی بود
مولدم طوس ولیکن گهر از کاشان است
نغمه آمد ز نی اما هنر از نایی بود
جد من هست صبور آن که به کاشان او را
با عم خوبش صبا دعوی همتایی بود

و این «صبا» همان ملک‌الشعراء فتحعلی‌خان صبای کاشانی است که بزرگ شاعران دور اول مکتب رجوع است.
هرچند بعدها مهرداد بهار به استناد گلایه زین‌العابدین مؤتمن، می‌گوید که شاید پدرش، بهار در این‌که پدر او، صبوری، از دودمان همان صبور کاشانی معروف باشد اشتباه می‌کند.
جای تعجب دارد که بهار ندانسته در شعری که آن‌را نسب‌نامه خویش می‌داند، خود را بی‌دلیل به دودمان فتحعلی‌خان صبا منتسب کرده باشد. به‌هرحال چنین اشتباهی از عالم بزرگی چون بهار دور از انتظار است و هنوز در این اصلاحیۀ مرداد بهار، تشکیک بسیار است.
بهاری که تاریخ سی‌پشت پدران خویش را در این قصیده می‌داند و ضمن برشمردن اجدادش از آل‌برمک تا پدربزرگ پدرش می‌گوید:

سومین جد من از کاشان بشتافت به فین
زانکه بی‌بهره از آلایش دنیایی بود
دومین جد من آمد به خراسان از کاش
کاندر این مرحله‌اش بویۀ عقبایی بود
کار دنیاش بسامان شد از آن روی که او
صاحب کارگه مخمل و دارایی بود

و این «دارایی» حاوی ایهام تناسب زیبایی است، چه نام پارچه ابریشم خاصی است که در کاشان بافته می‌شده است.
پرتو بیضایی کاشانی که ذکرش رفت فرزند ادیب بیضایی کاشانی و پسرعموی بهرام بیضایی است.
من دست‌خطی از بهار دارم که ادیب را «عموی مرحومم» خوانده است.

باب دوم
بهار سیاست‌پیشه:
بهار در دور سوم و چهارم و ششم از خراسان به وکالت مجلس شورای ملی انتخاب شد و در همین دورۀ ششم بود که وقتی دید تمام دستاوردهای مشروطه که حاصل خون هزاران آزادی‌خواه وطن‌پرست است، دارد پامال جاه‌طلبی رضاخان و اطرافیانش می‌شود، با همراهی مصدق و مدرس ابتدا با جمهوری و سپس با پادشاهی رضاخان مخالفت کرد.
این مخالفت‌ها برای بهار به حبس و سپس تبعید و تحقیر و محرومیت از حقوقش منجر شد و به پایمردی محمدعلی فروغی به‌مناسبت هزاره فردوسی بخشیده شد و در این مراسم سخنرانی کرد.
راه زندگی سیاسی بهار پر از مجراهای هولناک و گردنه‌های وحشت‌انگیز است.
نخستین بار پس از مقاومت مجلس دوم در برابر اولتیماتوم روس و انحلال مجلس همراه چندتن از آزادی‌خواهان به مشهد تبعید شد.
در مجلس سوم بود که جنگ جهانی اول آغاز و با ورود روس‌ها به ایران، تحت حمایت کمیتۀ دفاع ملی مجبور به مهاجرت به قم شد و پس از این‌که برای معالجۀ دست شکسته‌اش به تهران بازگشت، به بجنورد تبعیدش کردند.
در گرماگرم کودتای سوم اسفند، به‌همراه رجال سیاسی دیگر، شبانه با دستور سیدضیا شبانه دستگیر و به «محبس نمره دو» فرستاده شد.
در زمان سلطنت رضاشاه بین سال‌های ۱۳۰۸ و ۱۳۱۱ ماه‌ها در زندان بود و سپس به اصفهان تبعیدش کردند. غم عائله و نان فرزندان و احتمالاً پیشنهاد فروغی باعث شد که برای رضاشاه مدحی بنویسد و از این وضعیت که دیگر راه گریزی جز مرگ برای او نمی‌توانست داشت، بگریزد.
این فترت و خانه‌نشینی ناگزیر و بی‌گریز، منشاء توفیق اجباری بهار برای نوشتن و تصحیح و پژوهش شد و او بخش اعظمی از آفرینش ادبیِ غیر شعری خویش را در این سال‌ها به انجام رسانید.
پس از سقوط رضاشاه و باز شدن موقت فضای اجتماعی بهار روزنامه‌نگار، به عالم سیاست و روزنامه‌نگاری بازگشت و سپس در دورۀ کوتاهی پست وزارت فرهنگ را عهده‌دار بود.
در همان ایام بود که چاپ دیوان ملک‌الشعراء بهار، پرده از پستوی تاریک یکی از تراژیک‌ترین قتل‌های روشنفکران در زمان رضاشاه برداشت.
تقریباً همه می‌دانستند که شاعر، نویسنده و نمایشنامه‌نویس معروف و مدیر نشریه قرن بیستم که در دوره نخست‌وزیری رضاشاه به دستور رئیس اداره تأمینات نظمیه (شهربانی) وقت ترور شد، تاوان زبان آتشین خویش را داده است ولی از چند و چون صدور این فرمان ـ تا زمان چاپ دیوان بهار ـ فقط ملک‌الشعراء آگاه بود.
در همان سال ۱۳۰۳ که بهار نیز در مجلس نطق‌های آتشینی علیه رضاخان و طرفدارانش می‌کرد، خبری مثل بمب تهران را لرزاند، در پایتخت پیچید و دهان به دهان سؤال شد:
«جمهوری‌نامه را خوانده‌ای؟»
در گیر و دار پایان غائله جمهوری‌خواهی، سروده مفصلی تحت عنوان «جمهوری‌نامه» بر روی کاغذ آمونیاک چاپ و در صدها نسخه به طور مخفیانه منتشر شد و به ده‌ها برابر قیمت در میان مردم دست به دست گشت، این سروده مشهور، روند شکل‌گیری غائلۀ جمهوری‌خواهی و اهداف و مقاصد شومی را که در پس پرده توطئه نهفته بود آشکار می‌کرد. این نظم در ۱۵ فروردین ۱۳۰۳ در تهران منتشر شد. بندهایی از آن چنین بود:

نخستین بار، سازیم آفتابی
علامت‌های سرخ انقلابی
که جمهوری بود حرفی حسابی
چو گشتی تو رئیس انتخابی
بباید گفت کاین مرد فداکار
بود خود پادشاهی را سزاوار
دریغ از راه دور و رنج بسیار
حقیقت بارک‌الله‌، چشم بد دور
مبارک باد این جمهوری زور
ازین پس گوش‌ها کر چشم‌ها کور
چنین ‌جمهوری ‌بر ضد جمهور
ندارد یاد کس‌، در هیچ اعصار
نباشد هیچ در قوطی عطار
دریغ از راه دور و رنج بسیار…
ببین آن کهنه الدنگ قلندر
نموده نوحه جمهوری از بر
عجب جنسی است این‌! الله اکبر
گهی عرعر نماید چون خر نر
زمانی پاچه گیرد چون سگ هار
ولی غافل ز گردن‌بند و افسار
دریغ از راه دور و رنج بسیار…

اعوان و انصار «رضا میرپنج» از لحن و طرز شعر، گمان بردند به «میرزاده عشقی» که پیش از آن، کم به «رضا» فحش نداده بود و شعرها و مقاله‌های گزنده‌تری علیه جمهوری با امضاء خودش منتشر می‌کرد.
الحق هم شبیه بود به شعرهای عشقی! مدّتی از این ماجرا نگذشته دو تا مامور با لباس شخصی، درِ خانۀ عشقی رفتند، به‌بهانه‌ای اجازۀ دخول یافتند. عشقی که دعوتشان کرد به اندرونی، شلیک کردند، از پشت.
در بیمارستان، «ملک‌الشعراء بهار» اشک‌ریزان و هراسان، بالای سر عشقی رسید. غرق خون بود جوانک.
مَلِک سر عشقی را در دامان گرفت. اشک می‌ریخت، عشقی چندکلمه بریده بریده گفت و تمام کرد.
زار زار می‌گریست. تنها او می‌دانست «جمهوری نامه» شعر کیست!
ملکِ مهربان و رئوف باران اشکش بند نمی‌آمد. تاب نداشت بلند شود و عشقی را تنها بگذارد.
تنها بعد از شهریور ۱۳۲۰ شعر «جمهوری‌نامه» در دیوان ملک‌الشعرا بهار چاپ شد. عدّه‌ای هنوز گمان می‌کنند که جمهوری‌نامه سروده عشقی است زیرا بدون امضاء طبع و نشر شده بود، سال‌ها همه به این باور داشتند و می‌دانستند که عشقی را به‌دلیل همین شعر کشته‌اند. شعری که مال عشقی نبود.

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *