10:53

به‌مناسبت روز معلم، روایتی را از شبی که محمدعلی اسلامی ندوشن مهمان محمد بهمن‌بیگی(بنیانگذار تعلیمات عشایر ایران) شد، می‌خوانیم.
به گزارش ایسنا، صفحه مجازی محمدعلی اسلامی ندوشن، نویسنده و چهره فقید فرهنگی که به‌تازگی از دنیا رفت، این نوشتار را به اشتراک گذاشته است که در ادامه می‌آید: «دوازدهم اردیبهشت روز معلم و سالروز درگذشت استاد محمد بهمن‌بیگی، بنیانگذار تعلیمات عشایر ایران گرامی باد؛
به مناسبت روز بزرگداشت این استاد گرامی، و سابقه‌ی دوستی عمیق ایشان با استاد اسلامی ندوشن، خاطره‌ی آقای مهمان‌دوست از این دو معلم بزرگ، خالی از لطف نیست:
پیشینه‌ی دوستی دکتر محمدعلی اسلامی ندوشن که اردیبهشت ۱۴۰۱ رخ در نقاب خاک کشید با محمد بهمن‌بیگی؛
مهرماه سال ۱۳۸۴، شب افتتاح «یادروز بزرگداشت حافظ» بود. پیش از آغاز مراسم استاد اسلامی ندوشن را دیدم. در اردیبهشت همان سال در نمایشگاه کتاب تهران خدمتشان رسیده بودم و کتاب «راحت جان» را به ایشان هدیه داده بودم. وقتی سلام کردم مرا شناخت و گفت: برایت نامه‌ای فرستادم، دریافت کردی؟ گفتم آری! سپس تا مراسم آغاز شود با هم قدمی زدیم. از کسان بسیاری در شیراز نام برد که می‌شناسد و دوست دارد آن‌ها را ببیند. از میان نام‌های بزرگانی که بر زبان آورد، نامِ بهمن‌بیگی هم بود.
گفتم استاد من می‌توانم شما را به نزد آقای بهمن‌بیگی ببرم. خیلی خوشحال شد و گفت: شما تماس بگیرید سپس به من اطّلاع بدهید. آنگاه به محل برگزاری مراسم بازگشتیم و گوش به صدای حریرگون سالار عقیلی سپردیم.
فردای آن روز به منزل استاد بهمن‌بیگی زنگ زدم و موضوع را با خانم کیانی در میان نهادم. استاد که گفت‌وگوی مرا با ایشان شنید، بی‌درنگ گوشی را از دست همسرشان گرفت و پیش از این‌که چیزی بگویم، گفت: مهمان‌دوست به استاد اسلامی سلام مرا برسانید و بگویید امشب شام منتظرتان هستم. من تعارف کردم که استاد زحمت شام را نکشید چون ایشان مهمانِ مرکزِ حافظ‌شناسی هستند و در هتلِ «هما» همه چیز برای‌شان مهیاست!
با اندکی عتاب گفت آقای مهمان‌دوست این‌ها را که می‌گویی می‌دانم ولی من ایلیاتی هستم، مگر می‌شود؟ و حتماً خود، همسر و فرزندت هم با استاد بیایید. سپس در همان حال سکینه خانم را خطاب قرار دادند و گفتند که امشب مهمان عزیزی دارم شامی شایسته تهیه کنید!
جای سخنی نبود. در سالن سخنرانی استاد ندوشن را ملاقات کردم و موضوع را به ایشان گفتم. استاد اسلامی گفت ایشان لازم نبود زحمت تهیه‌ی شام را می‌کشیدند. دلم می‌خواست ایشان را ببینم، امّا… سپس ساعتی را معین کردیم و نزدیک‌های غروب به من زنگ زدند که در باغِ جهان‌نما هستیم و…
در راه استاد اسلامی از پیشینه‌ی دوستی‌شان با استاد برایم گفتند و این که ما از همان روزگاران دور می‌دانستیم که بهمن‌بیگی آدمی مبتکر و مردمی است و حتماً کاری مؤثر انجام خواهد داد. و اکنون می‌بینیم که همان‌گونه هم شده است.
در منزل استاد بهمن‌بیگی، هر دو دوستِ دیرین همدیگر را در آغوش گرفتند و از روزگار دوستی‌های قدیم و فعّالیّت‌های فرهنگی در مؤسسه‌ی فرانکلین یاد کردند.
استاد بهمن‌بیگی رو به من کرد و گفت تفاوت کارهای پژوهشی استاد اسلامی با دیگر پژوهشگران در این است که ایشان مطلبِ تحقیقی را با چاشنیِ ذوق به هم می‌آمیزند و خواننده را به خواندن ترغیب می‌کنند.
خیلی دلم می‌خواست همه‌ی گفته‌های هر دو استاد را می‌نوشتم!
آن شب آقای دکتر اللّه‌وِردی بهمن‌بیگی پسر، و عروس و نوه‌ی استاد بهمن‌بیگی هم در منزل بودند و برای آقای اسلامی ندوشن توضیح دادند که دوره‌ی تخصص را هم‌اکنون در یکی از دانشگاه‌های انگلستان می‌گذرانند و…
از آقای دکتر خواستم تعدادی عکس بگیرند که البته به علّت دوری و فراموشی فایل عکس‌ها از دست رفت و هرگز نتوانستم آن‌ها را به دست آورم.
استاد اسلامی را به هتل هما رساندم و…
آن شب، شبی فراموش‌نشدنی برای من و همه‌ی اهل منزل استاد بهمن‌بیگی بود.
(یاد بعضی نفرات، مهمان‌دوست صمد، انتشارات نوید شیراز، ۱۴۰۰، ص۳۱ و ۳۲)
پ‌ن: با تشکّر از آقای علی شجاعی و آقای مسعود بهره‌بر؛ سعادت راهشان باد.»

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *