یادداشت / جواد کراچی
در اغلب كشورهاي غربي، زنان و مردانی هستند که با سگهايشان پيادهروي ميکنند و با سگهايشان به خواب میروند و با سگهایشان بیدار میشوند و با سگهايشان زندگي ميكنند و به سگهایشان هم صبح به خیر میگویند…
در ایام جواني و در دوران دانشجویی با فیلمهای کارگردانی به نام جان آبراهام (1937-1987) آشنا شدم که از همان لحظه اول شروع فیلمش، کارش متفاوت مینمود.
زیر درخت حکمت یا فضیلت در دانشکده سینما و تلویزیون هند که محل نشستن دانشجویان در اوقات تعطیلی و یا در زنگ استراحت و مابین نمایش فیلمها بود نشسته بودند. مردی پا به سن گذاشته با لباسی ژولیده و سر و رویی ژولیدهتر، مجنونوار روی زمین نشسته بود و پاهای خود را باز گذاشته بود.
من هم که از دانشجویان شیطان دانشکده فیلم و تلویزیون بودم با موتورسیکلت ایمفیلد، آبی آسمانی خوشرنگ و زیبایی که داشتم وارد محوطه دانشکده شدم و نشستن این فرد روی زمین و در جذابترین مکان دانشکده، مرا وسوسه کرد که با او شوخی کنم.
با چرخ جلو موتور به وسط پاهایش رفتم و در جایی، حساس، ترمز کردم.
نگاه هایمان در هم گره خورد. من به او نگاه کردم و او به من.
صدای یکی از دانشجویان مرا به خودم آورد.
مگر او را نمیشناسی؟
گفتم نه!… نمیشناختم و نه میشناختمش!
همان صدا ادامه داد.
او هنرپیشهای باسابقه هست.
مودبانه و بیتآمل به عقب برگشتم، موتور را پارک کردم و در کنار دست همکلاسیم، زیر سایه درخت حکمت و فضیلت، نشستم.
برایم توضیح داد که.
جاسپال سینگ از هنرپیشگان خوب کشور ما هست.
روی زمین در کنار جاسپال نشستم و حالا او بود که از من سوال میکرد.
پیشینه کلیشهای ورود به دانشکده و محل تولد و این جور اطلاعات را به او گفتم و با هم رفیق شدیم.
همان شب، بعد از نمایش فیلم ایستوان زابو یا آندره تارکوفسکی از او سوال کردم که کجا میخوابی؟
و باز هم با جوابی حیرتانگیز روبرو شدم.
اینجا خانه من است. هر کجا که دلم بخواهد میخوابم.
…
جاسپال را به اتاق کوچک دانشجویی خودم دعوت کردم.
او روی تخت خوابید و من در اتاق کناری؛ بخوانید آشپزخانه که محل پخت املت به سبک ایرانی بود، خوابیدم.
…
جاسپال در دوران دانشجویی همکلاسی و یا همدورهای هنرمندانی همچون نصیرالدین شاه و اووم پوری و جیا بهادری (همسر آمیتا باچان) بوده.
و اکنون، به دانشکدهای برگشته که آنها را پرورده بود!
اوایل دهه هفتاد میلادی، دانشجویان تصمیم میگیرند که جهت خواستههای دانشجوییشان اعتصاب کنند.
این اعتصاب و اعتصاب دوران دهه هشتاد میلادی، بیشک در تاریخ دانشکده سینما و تلویزیون هندوستان به یادگار خواهد ماند.
در اعتصاب دهه هفتاد، پس از چند هفته تعطیلی کلاسها و تعطیلی سینما و رستوران. بعضی از دانشجویان به دنبال ساخت و پاخت با مدیران دانشکده و مسئولان وزارت فرهنگ، تصمیم میگیرند که به کلاسهای درس بازگردند. اعتصاب را میشکنند.
برمیگردند و سر کلاسهای درس حاضر میشوند و نام و نامی هم اگر در تاریخ سینمای هند و یا جهان برای خودشان دست و پا کردهاند، سر چشمهاش از همان سازش کردن و آرام نگاه داشتن فضای دانشکده در آن روزها بوده.
اما جسپال سینگ از جمله دانشجویانی بوده که با سرسختی و مقاومت، خواستههای دانشجویی را دنبال میکرد. گرچه جسپال در چندین فیلم متفاوت بازی کرده بود ولی در نهایت از سینمای پرزور بالیوود، شکست خورده بود. و حالا به یاد ایام دانشجویی به جایی گه در آن پرورش یافته، بازگشته بود.
عصر روزی سرد و زمستانی بود، به جسپال گفتم میروم به کافه گودلاک تا دوستان ایرانیم را ببینم و کمی فارسی صحبت بکنیم و از آخرین خبرهای مملکت هم با خبر بشوم.
تو چکار میکنی؟
با طمانینه جواب داد. اگر اشکالی نداشته باشد همین جا در اتاق تو میمانم تا تو برگردی.
برای من افتخاری بود که جسپال این قدر صمیمانه با من رفتار میکرد.
دو سه ساعتی طول کشید تا برگشتم.
در زدم و وارد شدم. اما جسپال همان طور که کتاب میخواند تکان هم نخورد، از کتابخانه کوچکی که در اتاق کوچکتر دوران دانشجویی من بود. کتاب انگلیسی، فیلم و جامعه نوشته کریشنا مورتی را از میان کتابهایی که به زبان فارسی بودند، یافته بود و مشغول مطالعه بود.
از او عذرخواهی کردم که تنهایش گذاشتهام.
آرام سرش را برگرداند و جواب داد. (حالا که تو آمدی تنها شدم)
او در جواب، به من یاد داد که هنر و فرهنگ جنس دیگری را میطلبد.
جسپال درست میاندیشید. او با فیلم و با جامعه بود. آمدن من او را از حال و هوای خودش بیرون آورده بود.
…
تا نمایش فیلم شب شروع بشود هنوز مقداری وقت داشتیم.
جسپال در گفتوگوهای دو روز گذشته پی برده بود که فیلم« خر در روستای برهمن » ساخته جان آبراهام در سال ۱۹۷۷را من ندیده ام و خواسته بود که برنامه نمایش فیلم امشب را تغییر و این فیلم را نمایش بدهند.
باورم نمی شد که برنامه سینما را به خواسته او تغییر بدهند. اما طبق فرهنگ خودمان که ظاهرا هم که شده تظاهر می کنیم. از او تشکر کردم.
گفت بلند شو تا برویم.
انگار از چهره من خوانده بود آنچه را که در دل داشتم.
درست بود. برنامه ای که از یک ماه قبل اعلام می شد و بعضی اوقات، کارگردانان هندی و یا کارگردانانی از کشورهای دیگر هم میآمدند و در سوال و جواب نمایش فیلم، جوابگوی سوالات ما دانشجویان بودند. را تغییر داده بود و راس ساعت هشت شب، فیلم «خر در روستای برهمن» را پخش کردند.
جان آبراهام از کارگردانان شناخته شده و ماندگار موج نو سینمای متفاوت هند بود.
فیلمی متفاوت که با نگاهی نقادانه موضوع تقلید و بر باد دادن زندگی به دلیل ندانستن و نبودن آگاهی را مطرح میکرد.
استاد فلسفهای که از همان روستا برخاسته بود و به شهر، نقل و مکان کرده بود و در دانشگاه به سمت استادی فلسفه رسیده بود، به جای آنکه همانند دیگر نوکیسههای شهرنشین با سگ به دانشگاه برود. با همان کره خری که در روستا داشته به دانشگاه میرفت و هار هار کردن این خر، نظم دانشگاه را به هم میریخت.
اما جالب اینجاست که دانشجویان رشته فلسفه به جای آنکه از او به خاطر حفظ هویت و سلامت رفتاری با آن کره خر، استقبال کنند به دنبال دفاع و حمایت از سگگردانانی بودند که در کشور فقیر و گرسنه پر از فلاکت، به تقلید از مستعمرهگران انگلیسی و در منازل آپارتمانیشان سگ نگهداری میکردند و پیپ هم میکشیدند.
از سالن سینما که بیرون آمدیم، تا ساعاتی از نیمه شب در کنار جسپال فیلم را بررسی کردیم.
جسپال، دیگر آن آدم مجنون ژولیده نبود. منتقدی آگاه بود که بر اهمیت حفظ هویت در سینما، حرفهایی داشت.
با این مقدمه طولانی برمیگردم به اصل مطلب و با تاکید بر جملههای جسپال که ماهیت سینمایی و هنری را درک کرده بود، گرچه ژولیده و مجنون شده بود.
سخنان وزیر فرهنگ و ارشاد کشورمان و مدیران سازمان سینمایی و ماجرایی که دامان سینمای کشورمان را گرفته،* بهانهای بود تا یادی ازو کرده باشم.
جسپال سینگ پس از بازگشتن من از کافه گودلاک (به معنی بهترین سرنوشت) گفت (حالا که تو آمدی تنها شدم). دلیلش این بود که کتاب فیلم و جامعه را مطالعه میکرد. هم با فیلم بود و هم با جامعه.
در یک جمله بسیار ساده، احساس منطقی خودش را بیان کرده بود.
آقایان محترم،
تغییر و تحولات جامعه ما را جدی بگیرید. و جدی بگیرید واژه شالوده فرهنگی را.
این بگیر و ببند و بستن راه، کار بسیار بیهوده و عبثی هست. مگر تاریخ را از این زاویه نخواندهاید؟
جسپال سینگ فیلم «خر در روستای برهمن» را انتخاب کرده بود تا با تمام دانشجویان این فیلم را ببینیم و نگارنده هم با همان نیت از آن فیلم نوشتم.
این فیلم عقبماندگی ذهنی مردم روستا را به خوبی تصویر میکرد.
آقایان محترم،
سینما و فرهنگ، جلودار بودن فکری و فرهنگی را که از ارکان اصلی ابداع است میطلبد. نه بسته بودن و استخدام کردن کارورز برای عملی کردن ذهنیت بدوی پوشالی و سناریوهای ظاهری را.
آقایان محترم،
دانشجوی سابق مجنون شده ژولیده، پس از سال ها به دانشکده باز می گردد و آنجا را خانه خود می خواند و آرشیو بین المللی فیلم هندوستان، برنامه را به در خواست او و به احترام او، تغییر می دهد.
اما شماها، در برابر شخصیتهایی که پس از انقلاب و در سینمای دولتی کشورمان و برایتان افتخار هم کسب کردهاند، تهدید و تحمیل را پیشه و به قوه قضائیه متوسل میشوید.
پیشنهاد میکنم فیلم « خر در روستای برهمن» ساخته جان آبراهام را ببینید.
با امید به روزهایی بهتر برای سینمای کشورمان.
بدون دیدگاه