یادداشت / جمشید پوراحمد
ناهید پوراحمد با بقچه ابدیش نزد مادر و رفیق گرمابه و گلستانش پروین یزدانیان شتافت.
نانی جان؛ شب به گلستان تنها منتظرت بودم…باده ناکامی در هجر تو پیمودم…منتظرت بودم منتظرت بودم.
ناهید پوراحمد پارتنر زندگیش بعد از همسر و فرزندانش… کتاب، فیلم، عشق، محبت، معرفت و فداکاری بود.
من درک و معنای مصرع «از محبت خارها گل میشود…» را از ناهید آموختم.
من همراه با ساخت مستند داستان فنگشویی ذهن در ده سال گذشته انسانهای خارقالعاده بسیاری را دیدم و در موردشان هم کم ننوشتم، اما با مرگ زود هنگام خواهرم«ناهید پوراحمد» نمیدانستم آب در کوزه و ما تشنه لبان میگردیم.
خواهر و برادری من و ناهید خیلی پررنگ نبود… اما زیباترین رنگهای رفاقت را بر تن میکردیم… رفاقت من و ناهید با دوازده سال فاصله سنی از یک سفر دو نفره پرماجرا کلید خورد.
مادر دخترک شیرین و زیبای هفت سالهاش ناهید را در مرداد ماه سال۵۴ در تهران به امانت به من سپرد و من به دلیل جوانی و شاید حماقت تازه به دوران رسیدگی بیست سالگی و خرید بی ام وِ ۵۱۸ ناهید را با سوختگی کامل دست و صورت گرمای طاقت فرسای جاده به اصفهان و مادر رساندم!
وقتی با اعتراض و فغان مادر مواجه شدم، ناهید رو به مادرم گفت؛ شما هم دل تنگ مادر میشدید چه میکردید؟!
ناهید نه منتظر میماند و نه نمیشود را می شناخت و به همین دلیل مسیری ناباورانه در زندگی خلق کرد.
او در نوجوانی اولین فرزندش بهروز را به دنیا آورد و متاسفانه بهروز در کودکی دچار سرطان و شیمی درمانی شد. بهروز با پدر برای معالجه تا آمریکا هم سفر کرد و بیماریش چاره ای جز تسلیم نبود، اما ناهید با قدرت عشق مادرانه بهروز را به آغوش زندگی بازگرداند.
داریوش همسر ناهید که این روزها بسیار غمگین و متاثر است، پدری است از دیار خوبان، لوطی صفتان، رفیق، همراه و بسیار زلال و مهربان… سه فرزند هنرمند، اخلاق مدار و جنتلمن ناهید…
بهروز که دنیایش خارج از هر خشونتی و اهل شعر و شاعری است، بهزاد طراح و مدیری کارآزموده و خلاق ،جوانی جذاب و دوست داشتنی و بهنام راهنمایی یکی از هنرمندان جوان، لایق و خودساخته عرصه تلویزیون و سینماست.
آخرین اثر هنرمندانه ناهید تاخیر سالها در مرگ مادرمان «پروین دخت یزدانیان بود» ناهید یک انرژی ماورایی داشت و کارهای بسیار خلاقانه و عجیب و غریبی داشت.
وقتی مادر بیمار شد ناهید اولین پاسدار جان و سلامتی مادر بود… هرچند ناهید در هیچ بیماری مادر، او را تنها نگذاشت و با شیره جان جوانیاش مادر را حفظ و حراست میکرد.
یکی از بزرگترین خصلتهای ناهید که از نلسون ماندلا آموخته بود و همیشه میگفت اینکه؛ اگر کینه را پشت سر نگذارم، باز هم زندانی خواهم بود! حتی اگر در سلولم را باز میگذاشتند!
نیمه شب بود و میدانستم ناهید درحال مراقبت از مادر و حتما مشغول مطالعه است. تماس گرفتم و قبل از هر صحبتی گفت؛ رنه دکارت از افلاطون، ارسطو و ارشمیدس الهام میگرفت و من باید از زهرا، صغرا و کوکب «پرستارهای شب مادر» الهام بگیرم!
و آخرین ارسالی ناهید در واتساپ برای من، زخمهای بینظیری به تن دارم اما تو بهترین شان بودی.
استاد پور احمد گرامی ،آرزوی صبر در این مصیبت بزرگ را برایتان دارم وبه خانواده محترمتان تسلیت عرض میکنم . کیمیا رئیسی
نه اینکه حرفی نباشد….
هست!
خیلی هم هست اما
عاشق ها میدانند دلتنگی به استخوان که برسد میشود
سکوت..!
کسی که این دنیا را ترک می کند در حقیقت از اینجا نرفته است، او هنوز در قلب و خاطره ها زنده است، خواهر….فردی که هرگز فراموش نخواهد شد…. تسلیت ما را از عمق جان در این فقدان پذیرا باشید….