۲۸ مرداد، چهار دسته از جنوب تهران به حمایت شاه به سمت مرکز شهر به خیابان ها ریختند. دسته اول به سرکردگی طیب و طاهر برادرش، دسته دوم به گنده لاتی حسین رمضان یخی از باغ فردوس، دسته سوم به رهبری محمود مسگر از محله بدنام شهرنو و دسته چهارم به فرماندهی بیوک صابر از جوادیه.
به گزارش ایرنا، طی گزارشی با عنوان «سرنوشت متفاوت دو گنده لات» به زندگی سیاسی شعبان جعفری معروف به شعبان بی مخ پرداختیم. در بخش دوم و پایانی این مطلب، حیات اجتماعی و سیاسی طیب حاج رضایی روایت خواهد شد.
طیب میرطاهری مشهور به طیب حاج رضایی در سال ۱۲۹۱ در تهران به دنیا آمد. میرزا حسینعلی خان پدر طیب که از افراد متدین و لوطی منش منطقه خرقان قزوین بود در سال ۱۲۸۵ به تهران رفت و در همان جا ساکن شد. کار او جمع آوری هیزم و ذغال برای نانوایی های شهر بود.
طیب شرور
طیب سومین پسر از چهار پسر حسینعلی خان بود. او پس از طی دوره دبستان وارد مدرسه نظام متعلق به ارتش شد. بیشتر افرادی که از آن مدرسه فارغ التحصیل می شدند به پست های نظامی و دولتی دست می یافتند اما طیب با شرایط دشوار این مدرسه کنار نیامد و تحصیل را رها کرد. او پس از خدمت سربازی راهی زورخانه های جنوب تهران شد و به چهرهای نام آشنا در بین باستانیکاران تهران تبدیل شد.
طیب فردی شرور بود و سابقه درگیریهای فیزیکی متعددی داشت. در سال ۱۳۱۰ در سفر به کربلا با تعدادی از داش مشتیها و جاهلهای کرمانشاه درگیر و بازداشت شد. ۶ سال بعد به خاطر درگیری با مامورین شهربانی به دو سال حبس انفرادی محکوم شد. سال ۱۳۱۹ به اتهام نزاع تحت تعقیب قرار گرفت.
بزن بهادری و شرارت طیب و امثال طیب، آن قدر حاد شد که هیات وزیران مصوبه ای را علیه آنان صادر کرد. به موجب این مصوبه طیب به همراه گروهی از لمپن ها به اتهام اخلال در آسایش مردم به بندرعباس تبعید شدند.
پس از وقایع ۹ اسفند ۱۳۳۱ که دربار نقشه قتل دکتر محمد مصدق نخست وزیر وقت ایران را کشیده بود و باعث قطع رابطه مصدق و دربار شد، نقش اوباش در مقابله با دولت مصدق پررنگتر شد. برای مثال در اوایل اردیبهشت ۱۳۳۲، تیمسار افشار طوس رییس شهربانی کل کشور که رابطه خوبی با مصدق داشت با همکاری یکی از جاهل های معروف به نام امیر رستمی مشهور به پهلوان کچل ربوده و پس از شکنجه به قتل رسید. این ترور سهم قابل توجهی در سقوط مصدق در حدود ۴ ماه بعد داشت و کفه ترازو را به سود کودتاچیان سنگین کرد.
۲۸ مرداد
شاید بشود گفت طیب حتی نسبت به شعبان بی مخ، نقش پررنگتری در پیروزی کودتای ۲۸ مرداد داشته است. طیب که در ۳۰ تیر ۱۳۳۱ در حمایت از مصدق به خیابانهای تهران آمده بود این بار در جبهه مخالف مصدق قرار گرفت.
از صبح روز ۲۸ مرداد، عدهای به خیابانهای ریختند و از جنوب شهر به سمت خیابانهای مرکزی شهر به راه افتادند. گروهی از آنها به سمت میدان ارک رفتند تا ابتدا رادیو را در اختیار بگیرند. تعداد دیگری از آنها نیز با کمک نیروهای زرهی شاه به سمت خانه مصدق رفتند و نزاع خونینی را راه انداختند. مصدق و همراهانش ناچار از خانه گریختند. در این حادثه تمامی اموال، اسناد و مدارک موجود در خانه توسط طیب، اوباش و درجه داران گارد سطنتی شاه به یغما رفت.
مطابق اسناد تاریخی، طیب، شعبان بی مخ و حسین رمضان یخی از اوباش تهران به خاطر حمله به خانه مصدق در ۹ اسفند ۳۱ به زندان افتادند. شعبان به یکسال حبس محکوم شد اما طیب و رمضان یخی در دهم مرداد ماه تبرئه و آزاد شدند. البته همین اسناد می گوید شعبان بیمخ صبح روز ۲۸ مرداد از درون زندان، دار و دسته خود را برای آشوب علیه مصدق راهنمایی میکرده است. شعبان عصر آن روز از زندان آزاد شد و به جمع یاران خود پیوست.
چهار دسته لات و فواحش
در روز ۲۸ مرداد، چهار دسته از جنوب تهران به حمایت شاه و علیه مصدق به سمت مرکز شهر به خیابان ها ریختند. دسته اول به سرکردگی طاهر(برادر طیب) و طیب حاج رضایی، دسته دوم به گنده لاتی حسین رمضان یخی از باغ فردوس، دسته سوم به رهبری محمود مسگر از محله بدنام شهرنو و دسته چهارم به فرماندهی بیوک صابر از جوادیه.
در دسته طیب علاوه بر چند لات شناخته شده، قریب به سیصد نفر سیاهی لشکر از عملههای میدان تره بار نیز حضور داشتند.
دسته طیب و رمضان یخی در میدان مولوی یکی شدند و به سمت دفتر روزنامه باختر( روزنامه دکتر حسین فاطمی وزیر خارجه مصدق)، تئاتر توده ای ها، خانه جوانان دموکرات و روزنامه به سوی آینده رفتند. آنها این مکان ها را غارت کردند و سپس آتش زدند.
بعد از آن وارد خیابان کاخ شدند و به سمت خانه مصدق راه افتادند. آنها پرچم سفید بالای خانه مصدق را نادیده گرفتند و به دستور طیب، در خانه مصدق را شکسته و آتش زدند.
۳۰۰ یار طیب
طبق نوشته یرواند آبراهامیان تاریخ شناس شهیر ایرانی، کریستوفر دی بلینگ تاریخ نگار معاصر انگلیسی که زمان زیادی را صرف گفت و گو با دوستان و هواخواهان طیب کرده است می نویسد: ۲۷ مرداد ماه ۳۲، طیب به دوستان و همکاران خود پیام داد که فردا در بازار میوه و تره بار جمع شوند. فردا نزدیک سیصد نفر دور هم آمده بودند. همه شان هم مجهز به سلاح سرد بودند. طیب پولی را که از گروه سه نفره برادران بانکدار یعنی همان مجراهای انتقال پول سازمان سیا دریافت کرده بود بین آنها توزیع کرد و جمعیت از میدان تره بار به سمت مرکز شهر حرکت کرد.
حسن شاه حسینی از فعالان ملی مذهبی و نخستین رییس سازمان تربیت بدنی ایران پس از انقلاب می گوید: بینش سیاسی طیب ضعیف بود و حاکمیت شاه هم نهایت استفاده را از او به نام مذهب کرد. من لوطی ها را از نزدیک می شناختم و می دانم بینش سیاسی و اجتماعی نداشتند و خیلی راحت می شد آنها را تحریک کرد. طیب قطعا به خاطر پول وارد قضیه ۲۸ مرداد نشد، بلکه به سبب علاقه مذهبی بود.
اقرار به گرفتن پول
بنابر آن چه بیژن فرزند اول طیب که هنگام مرگ پدر ۱۲ سال بیشتر نداشت نقل می کند یک روز قبل کودتا، طیب در منزل سیدابوالقاسم کاشانی با ایشان دیدار کرد و نسبت به خطر قدرت گیری کمونیسم در کشور آگاه شد. بنابراین به توصیه کاشانی و به همراه نمایندگان ایشان به طور مخفیانه به ملاقات زاهدی رفت و بدین ترتیب در جریان کودتا ورود کرد.
به گفته بیژن، بسیاری از علما از جمله سیدابوالقاسم کاشانی نظرشان این بود که بین کمونیسم و شاه، باید جانب شاه را گرفت.
طیب سال ها بعد و پس از واقعه ۱۵ خرداد ۴۲ گفت: من ۲۸ مرداد پول گرفتم و کودتا راه انداختم.
در کتاب قتل های سیاسی و تاریخی سی قرن ایران نیز آمده است: طیب با پول هنگفتی که در اختیار او قرار داده شد، مردم را که بیشترشان ساکنین جنوب تهران و دروازه قزوین بودند به صحنه آورد.
تهمت کمونیست بودن
طیب وقتی متوجه شد اسلام از سوی کمونیسم تهدید می شود وارد جریان شد. حمله اوباش طیب به دفتر نشریات حزب توده، بیانگر تفکر مذهبی ضد حزب توده ای او است.
دستگاه تبلیغاتی حکومت پهلوی هم با زیرکی در نزد بخشی از افکار عمومی، این گزاره را جا انداخته بود که دولت مصدق و کمونیسم یک هدف دارند و آن سرنگونی نظام سلطنتی پهلوی و ایجاد یک حکومت کمونیستی در کشور است. همین گزاره باعث نگرانی بسیاری از روحانیون از ادامه کار دولت مصدق شده بود.
تقدیر از تاج بخشان
با پیروزی طرح آژاکس( اسم رمز طرح کودتای ۲۸ مرداد در سازمان سیا)، نوبت تقدیر از تاج بخشان رسید.
دی ماه ۳۲، به طیب به «پاس فعالیت های و خدمات مهمی که در روز ۲۸ مرداد انجام داد»، نشان درجه دو رستاخیز اهدا شد که حاکی از نقش پررنگ او در تاج بخشی دوباره به شاه داشت. علاوه بر این امتیاز واردات و فروش موز که سود سرشاری داشت از طرف حکومت به طیب واگذار شد.
طبق برخی اسناد، همچنین در یک مهمانی که توسط دولت کودتا در جماران تهران برگزار شد به دستور سپبهد زاهدی، چند قطعه زمین در جنت آباد تهران به طیب و حسین رمضان یخی اهدا شد.
البته این مساله ، بعدها از سوی خانواده طیب تکذیب شد. سال ها بعد که طیب به اعدام محکوم شد، خانواده وی در نامه ای به شاه برای عفو طیب نوشتند: هیات سرپرستی و رهبری قیام کنندگان آن رستاخیز بزرگ ( کودتای ۲۸مرداد) در پایان کار خواستند به طیب و دسته جاتش، پاداش نقدی بسیار قابل ملاحظه ای بدهند ولیکن این مرد فداکار و جان نثار شاهنشاه از پذیرفتن آن مبلغ خودداری کرد و اظهار داشت: آدمی که واسه شاه و ناموسش خدمت می کند پول نمی خواهد.
البته این ادعای خانواده طیب، محل تردید است.
ارادت طیب به خاندان شاهی تا حدی بود که او نقش رضاشاه را بر روی بدن خود سینه و شکم خود خالکوبی کرده بود. با گذشت زمان و با بهره گیری از امکاناتی که شاه، پس از کودتای ۲۸ مرداد در اختیار طیب قرار داده بود، طیب قدرت گرفت.
اما هر چقدر شعبان جعفری پس از کودتا به دربار شاه نزدیک و نزدیک تر شد، طیب بیشتر و بیشتر راه بیت روحانیون سیاسی و غیرسیاسی را در پیش گرفت؛ موضوعی که شاه را نگران ساخت.
طیب به مرور از حکومت برید و امتیازاتی را که او داده بودند از دست داد، اما شعبان همچنان تحت حمایت شاه باقی ماند.
جلوگیری از تقلب در انتخابات صنف قهوهچیها
حسین شاهحسینی از اعضای هیات رهبری شورای مرکزی جبهه ملی ایران می گوید: می دانید کودتای ۲۸ مرداد که شد آزار هواداران نهضت ملی به گونه های مختلف آغاز شد. در آن زمان رییس اتحادیه صنف قهوه چی تهران، مشهدی اسماعیل کریم آبادی از معتمدین بازار جزو طرفداران دکتر مصدق بود. از نظر سران رژیم کودتا، طرفداران دکتر مصدق هر کجا بودند باید منکوب (خوار و ذلیل) می شدند. طبعا مشهدی اسماعیل هم باید از ریاست اتحادیه برکنار می شد. بنابراین اتاق اصناف دستور داد انتخابات صنف قهوه چی تکرار شود. برای همین دستگاه عده ای را به سرپرستی شعبان جعفری راه انداخت و اعلام کرد انتخابات صنف قهوه چی مثلا ۲۰ روز دیگر برگزار می شود. شعبان جعفری هم کاندیدای ریاست این صنف شده است؛ چون او هم یک قهوه خانه داشت. برای این کار دار و دسته اش را تجهیز کرده بود و شهربانی و اتاق اصناف و سران حکومت، همگی از او حمایت می کنند. خبر دادند که انتخابات در ساعت ۴ عصر برگزار می شود.
در این اثنا، مرحوم طیب به ابراهیم کریم آبادی تلفن می زند که : ابرام آقا! امروز انتخابات است؟ می گوید: بله. می پرسید: مگه شما کاندیدا نیستی؟ می گوید: بله هستم، ولی خب یک عده ای راه افتاده اند! می پرسد: کی راه افتاده؟ می گوید: خب یک عده ای که می خواهند ما نباشیم! می گوید: خیلی خب! ساعت ۳ بعد از ظهر بود که ناگهان گفتند: شعبان جعفری آمد! دنبال این خبر، شعبان با عده ای از اوباش دور و برش وارد اتحادیه شدند. آنها به کسی اعتنا نکرده و در حالی که جواب سلام عده ای را داده و جواب سلام یک عده را ندادند روی صندلی بین جمعیت نشستند.
دیگر مسلم می نمود که کریم آبادی قافیه را باخته است. هنوز شاید صندلی شعبان و یارانش گرم نشده بود که یکمرتبه گفتند: طیب دارد می آید!
طیب هم با ده پانزده نفر از نوچه هایش وارد مجلس شد و رفت نشست و سپس با غیظ به یکی از رفقایش گفت: رضا بدو اون چارپایه رو از ابرام آقا بگیر بیار ببینم!
طیب بالای چارپایه رفت و ابتدا چند فحش رکیک به شعبان و دار و دسته اش داد و گفت: …ها و …ها آمده اند اینجا که چی؟! ما همه کارمان دست مشدی هاست، دست لوطی هاست، دست آن هایی است که بابا و ننه شان را می شناسیم! دست اوناست که … و … نیستند. اختیار صنف قهوه چی را یک عمر ماها در دست داشته ایم، حالا بدهیم دست …و … و ….؟! اگر ۲۸ مرداد است ما بودیم؛ اگر فحش به مصدق است ما دادیم. همه این کارها را ما کردیم؛ حرفی هم نداریم. ولی دیگر اتحادیه صنفمان را نمی دهیم دست اونا. اینجا جای مشدی ها و لوطی هاس، نه هر بی سر و پا و … شده ای!
بعد رو کرد به دار و دسته شعبان و گفت: بلند شید …!
آقا تک تک این ها، حتی شعبان دیدند هوا پس است و بلند شدند و رفتند. بعد هم طیب نشست و گفت: حالا بیایید رای بدهیم! و خلاصه همه کسانی که آمده بودند به ابراهیم کریم آبادی رای دادند.
شعبان می دانست اگر ایستادگی کند و واکنشی مقابل حرف های طیب نشان دهد از طیب کتک می خورد. چون شعبان بزن بهادر نبود. چهار تا چاقوکش دور و برش داشت که به اصطلاح تیغ کش او بودند و حملات را انجام می دادند. خودش اصلا می ترسید و دل و جرات زد و خورد را نداشت. شخصا جربزه کتک کاری را نداشت.
تحول روحی
حسین شاه حسینی می گوید: طیب حاج رضایی سال ها پس از کودتای ۲۸ مرداد، یواش یواش از رفتاری که قبلا داشت زده شد. وگرنه همین طیب و رفیقش قاسم سماور ساز ریختند ملی ها و مبارزین را کتک زدند و خود من را به باد کتک گرفتند. از این قرار که سال ۱۳۳۹ در دوره نخست وزیری دکتر امینی که فضای سیاسی ایران تقریبا باز شده بود و کشور داشت از آن خفقان ۲۸ مرداد بیرون می آمد، جبهه ملی فعالیت مجدد خود را آغاز کرد. دستگاه شاه هم شروع به توطئه علیه ما کرد و در اثر تحریکاتی که فتح الله فرود شهردار تهران کرد درصدد برآمدند کتک مفصلی به ما بزنند. ما باغ امین الدوله را پر از جمعیت کرده بودیم و آقای حسیبی بالای چهارپایه در حال سخنرانی بود که چشمتان روز بد نبیند. این ها( طیب و دار و دسته اش) ناگهان ریختند توی باغ. از همان دم در شروع کردند به فحش دادن و کتک زدن. طوری که شرکت کنندگان در میتینگ کتک خوبی خوردند و آنها هم پس از کتک زدن راهشان را کشیدند و رفتند.
یک روز آیت الله حاج سیدرضا زنجانی که با نهضت مقاومت ملی (حامیان دکتر مصدق) همکاری داشت مرا خواست و گفت: برو به رفقایت بگو کار سیاسی کردن در چنین جامعه ای که دولت برای به هم زدن و پراکندن اجتماعات، از لات ها و فاحشه ها و چاقو کش ها استفاده می کند تنها با یک مشت جوان تحصیل کرده موفکلی یا کاسب و بازاری متین و متدین از پیش نمی رود. یک مشت بزن بهادر و داش مشدی که بتوانند جلو لات ها و آدم کش ها بایستند و در صورت لزوم دست به چاقو بشوند نیز می خواهد! من از طریقی دارم روی طیب و رفیقش قاسم سماورساز کار می کنم.
گفتم: آقا در شان شما نیست با این ها ارتباط داشته باشید.
گفت: به شما چه؟! کار من است!
یواش یواش کار به جایی رسید که از آن به بعد ما میتینگ می دادیم ولی دیگر این ها هیچ مزاحمتی برایمان ایجاد نمی کردند.
کار به جایی رسید که رژیم طیب را آورد و به او باج داد تا به وضع اول برگردد. امتیاز خرید و فروش هندوانه های شهر قرق را تماما به طیب دادند و در قبال آن ۱.۵ میلیون تومان که آن روزها رقم بسیار هنگفتی می شد از او چک گرفتند. بعد یکمرتبه چک را به اجرا گذاشتند. بنیاد شاهنشاهی که بعد از انقلاب بنیاد علوی شد این کار را کرد و طیب را تحت عنوان کشیدن چک بلامحل، به زندان بردند. همچنین یک میلیون تومان هم از قاسم سماور ساز چک گرفته و ۲۴ باغ پرتقال در شمال کشور را به او اجاره داده بودند. اما او هنوز بارها را نچیده بود طبق قانون چک او را هم به زندان فرستادند.
این برای طیبی که اگر هم به زندان رفته بود برای چاقو کشی بود خیلی سنگین بود. آقایی بود به نام حسن کلانتری که به حسن هفت رنگ شهرت داشت. عناصری در میدان راه آهن تهران بوند مثل حسین رمضان یخی، هفت کچلون، غلام حمامی و غیره که جزو دار و دسته طیب بودند و هرگاه طیب اراده می کردت راه می افتادند. به وسیله آنها به ما اطلاع دادند که طیب به زندان افتاده است، کاری بکنید. من پیغام ها را به اطلاع حاج سیدرضا زنجانی رساندم و ایشان گفت من یک فکری می کنم.
آن زمان دادستان تهران آقای احمدحاج سیدجوادی از رفقای مهندس مهدی بازرگان بود. یک روز آقای زنجانی فرستاد دنبال آقای سیدجوادی. وقتی آمد گفت: می توانی طیب و رفیقش را از دست این ها نجات دهی تا این ها (طیب و قاسم سماور ساز) بفهمند که رژیم به آنها وفادار نیست و اگر پایش بیفتد حتی آنها را می کشد. ده روز بعد آنها آزاد شدند.
ساعت پنج عصر بود طیب و قاسم سماور ساز وارد خانه آقای زنجانی شدند. از در که وارد شدند شروع به بوسیدن در و دیوار کردند و بعد هم به دست و پای آقای زنجانی افتادند و او را بوسیدند. آقا گفتند نه این کارها لازم نیست، بروید آدم شوید. بدانید که این ها اگر پایش بیفتد برای پیشبرد اهدافشان جان شما را هم می گیرند.
طیب گریه کرد و گفت: آقا قربون جدت برم! خیلی خر شدم! خیلی نفهمیدم! خیال می کردم این ها به ما رحم می کنند. حالا دیدم نه! اگر پاش بیفتد ما را هم می کشند!
آقا گفت: کاش فقط می کشتندت! بحث کشتن تنها نیست، بی حیا و حیثیتت می کنند!
طیب گفت: آره! من از دیروز تا الان همش فکر می کنم که اگر مرا آزاد کنند آیا دیگر توی میدان میوه آبرو و اعتبار قبلی را نزد مردم دارم یا می گویند طیب چک برگشت خورده دارد؟! نوکرتم آقا! هر چی تو بگی می شنوم! تمام رفقایم هم تحت اختیار تو هستند!
آقا گفت: نه! من دنبال این کارها نیستم. اما هر چه می گویم تو بشنو و درباره اش فکر کن! اگر درست بود انجام بده. فقط مواظب باش جهنم مجانی نری!
طیب گفت: چشم آقا، چشم!
آخر سر هم دوتایی دست آقا را بوسیدند و رفتند.
خراب کردن همه کاسه کوزه ها سر طیب
حسینی ادامه می دهد: این گذشت تا کنگره جبهه ملی را تشکیل دادیم. فردای شبی که کنگره برگزار شد ما را گرفتند و به زندان بردند. اول بهمن به زندان افتادیم. خرداد ۴۲ طیب را نیز گرفتند و داشتنند تمام مسائل قیام ۱۵ خرداد را روی سر این ها می شکستند.
من اعتقادم این است که از تاریخ کار ارشادی مرحوم زنجانی روی طیب، او از دست رژیم خارج شده بود و رژیم هم به دلیل آن حمایتی که او و حاج اسماعیل از اسلام و تشیع و تظاهرات مذهبی کرده بودند به این شکل انتقام گرفت و آنها را پس از دستگیری و شکنجه ، به قتل رساند وگرنه من می دانم آن بندگان خدا در قیام ۱۵ خرداد به آن صورت نقشی نداشتند.
طیب هم که روز ۱۵ خرداد دسته آورده بود درصدد برنامه ریزی قبلی بر ضد رژیم و این حرف ها نبود. آنها که برای قیام برنامه ریزی کرده بودند بیشتر متعلق به هیات های موتلفه بودند و همان ها بودند که مردم، از جمله سینه زن های دسته طیب را وارد این گردونه کردند و در پیشبرد قیام نقش اساسی ایفا کردند. حتی من بعید نمی دانم که در آن اوضاع و احوال، برخی نفوذی های دستگاه هم برای دادن بهانه به رژیم، جهت تشدید خشونت و سرکوب، در صفوف مردم خود را جا زده و کارهایی کرده باشند…
طیب به هیچ وجه من الوجوه، آدم سیاسی ای نبود. او آدمی بود که در اثر تعصبات دینی و مذهبی وارد صحنه می شد. ارتباطی هم با آیت الله خمینی نداشت. طیب وصیتنامه مهمی داشت که در پرونده اش باید موجود باشد و حاکی از روح بلند و با عظمت اوست. در آن وصیت نامه می نویسد: هر کس از من طلبکار است و پس از مرگ من آمد و مدعی شد به او بدهید و هر کس هم که به من بدهکار است اگر داد که داد، اگر هم نداد من حلالش می کنم!
این نوع برخورد، عادی نیست و فقط ناشی از مرام لوطی گری و مشدی گری است. من طیب را در زندان دیدم. دستگاه مرا ۴۸ ساعت با طیب در یکجا زندان کرد چون می خواست ببیند برخورد ما با هم چگونه است و چه می گوییم؟ یک شخص سومی هم آنجا بود که پهلوی طیب بود و من او را نمی شناختم و احتمالا ماموریت داشت گزارش حرف های ما را به دستگاه بدهد. من و طیب با هم احوالپرسی کردیم و او خیلی راحت گفت: شما آقا( منظورش آیت الله رضا زنجانی بود) را می بینی ؟ گفتم: شاید ببینم. گفت: سلام ما را به بهش برسان. خیلی مرد است! خیلی مرد است! ولی اسم آقا را نیاورد.
طیب گفت: بهارمست( وکیل تسخیری طیب که زمانی با دکتر مصدق کار می کرد) امروز آمد اینجا و به من گفت: این ها می خواهند تو را اذیت کنند.
طیب افزود: ما تا حالا به حق باید ۱۰ بار کشته می شدیم ، اما این دفعه داریم به ناحق کشته می شویم! حل می شود! خدا می گذرد! خدا خیلی باگذشت است!
طیب اعتقاد مذهبی اش خیلی قوی بود. به دلیل همان مشدیگری و عیاری، برای امام حسین و پرچمدار نهضت او، حضرت ابوالفضل (ع) یک پیش کسوتی و حرمت خاصی قائل بود. طیب وقتی در شب هفت امام حسین(ع) دسته راه می انداخت، سر راه دسته ها به او می پیوستند. البته ارتش هم به او کمک می کرد و امکاناتی مثل موزیک را به او می داد.
علاقه شدید به امام حسین(ع)
امیر حاج رضایی مربی پیشین فوتبال و برادرزاده طیب حاج رضایی می گوید: در واقع طیب یک دوره جوانی داشت که شرور بود و نوخاسته بود و می خواست در آن عصر اسمی به هم بزند. در آن بخش، حبسی به حبس دیگر و کلی دعوا و ماجرا داشت. در بخش دوم که بخش نمونه زندگی اش بود، به رفاه در زندگی اش رسید و در آن دوره ساعت یک بعد از نیمه شب می رفت میدان، برایش بار می آوردند، ساعت ۹ صبح صبحانه می خورد و یک ساعت بعد خانه بود. این سیستم و ساعت کاری اش بود. بعد زمانی که ولیعهد به دنیا آمد، در پایین شهر چراغانی کرد و محله را آذین بندی کرد و با شاه سلام و علیک داشت… به طیب اجازه واردات موز را دادند.
او ادامه می دهد: طیب تمام دهه اول محرم را تکیه داشت و شب های تاسوعا و عاشورا هم خرج می داد و به این کارها اعتقاد داشت. آن پیراهن مشکی که تنش می کرد، به خاطر اعتقادش بود یا در عاشورا پابرهنه راه می رفت یا فرض کنید ۳ روز آخر را آب نمی خورد و نذر داشت که در اوج عزاداری تشنه باشد. خب شهرت زیادی پیدا کرد. این شهرت حاصل این بود که خیلی سخاوتمند بود، خانواده های زیادی را تحت پوشش خودش قرار داده بود.
او با بیان این که طیب در میان لوطی ها تنها کسی است که لقب ندارد می گوید: کافه یی در بهارستان بوده به نام فیض که جاهل ها آنجا می نشستند و آخر شب طیب میز همه را حساب می کرد. یک بار یک بنده خدایی می رود پول میزش را حساب کند. صاحب آنجا بهش می گوید: اگر در دکان من را می خواهی ببندی، پول میزت را بده، آنوقت خودت هم زنده بیرون نمی روی.
حاج رضایی می گوید: طیب بعد از ماجرای ۱۵ خرداد دستگیر شد، ۶ ماه هم حبس شد و دو تا دادگاه تشکیل دادند؛ بدوی و تجدیدنظر و در هر دو حکم اعدام صادر شد. در دادگاه اول، ۷ نفر یا بیشتر به اعدام محکوم شدند و در دادگاه دوم ۲ نفر، عموی من و اسماعیل رضایی که هر وقت در دادگاه صدایش می زنند «حاج اسماعیل حاج رضایی»، اعتراض می کرد که من حاج رضایی نیستم و واقعاً هم نسبتی با عموی من نداشت. خیلی ها امیدوار بودند شاه با توجه به شناختی که از طیب دارد، حداقل یک درجه به او تخفیف بدهد و حکم اعدام تبدیل به حبس ابد شود. اما او در نهایت اعدام شد.
او میگوید: قبل از هرچیز میخواهم بگویم زمانی که دادگاه حاج طیب تشکیل شد، جمله ماندگاری گفت که هیچوقت از ذهن من پاک نمیشود. جمله معروفی است و احتمالا شنیدهاید. حاج طیب گفت: «من خودم را با اولاد حضرت زهرا(س) در نمیاندازم.»
حاج رضایی درباره تیرباران عمویش در صبحگاه ۱۱ آبان ۱۳۴۲، با این مقدمه که در مراسم روز اعدام از خانوادهاش کسی نبوده، میگوید: ما روز قبل از اعدام به دیدن عمو رفته بودیم و به ما خبر داده بودند که فردا اعدام خواهد شد. فقط به ما گفت من را در کنار مادرم در نزدیکی حرم عبدالعظیم(ع) دفن کنید. در چهرهاش اصلا خبری از پشیمانی از تصمیم و … هم نبود و همانطور که گفتم واقعا آدم محکمی بود. اینقدر با صلابت بود که باعث تعجب همه ما شده بود. در ضمن و همان طور که گفتم ما در مراسم اعدام نبودیم اما وقتی آنها جسدش را تحویل دادند و من آن را دیدم، متوجه نشدم چطور من را بلند کردند. چیزی حدود ۱۷، ۱۸ گلوله خورده بود.
بدون دیدگاه