یادداشت / جمشید پوراحمد
پیکسار و کمپانی والت دیزنی انیمیشن ‏Elemental المنتال را ساختند …اما مادربزرگ من«همان ننه دایی معرف» می گفت؛ ننه جون،جون تو و جون خونه،علی الخصوص صندوق خونه!
نهایت دارایی ننه دایی من تو صندوق‌خونه، چهارمتر چیت و چلوار و یک کیلو نخودچی و کشمش و برنجک بود!
«بمیرم واسه دل ساده و ندارت ننه دایی»…
تو سال‌هایی که گذشت انیمیشن‌های بسیاری را چون دیو و دلبر، شیرشاه، سفیدبرفی و هفت کوتوله، شاهزاده یخی، شهر اشباح، شرک، فانتازیا، پینوکیو و آخرینش که تمام معیارها و باورهای مرا به مخاطره انداخته انیمیشن بی‌نظیر المنتال است؛ دلیلش، ساختار بعضی از این انیمیشن‌هاست که از دنیای خیالی به دنیای واقعی آمدند، دنیایی که تمام عناصر بنیادین، آب، آتش، خاک و باد در آن زندگی می‌کنند و نفس می‌کشند. شهر بزرگ این قصه را که آب‌ها ساخته‌اندو بسیار زندگی را برای مهاجران آتش سخت کرده است، اما به هر حال آتش‌ها خود را در آن جای دادند.
در گوشه‌ای از این شهر خانواده‌ی دختر آتش در حال گذران زندگی در فروشگاه معروف‌شان هستند و پدر آتش، بسیار متحجرانه خوشحال است که دخترش قرار است روزی جایش را پر کند و به همراه یک مرد آتش، خوشبختی به ارمغان بیاورد.
همه چیز مطابق انتظارات پدر آتش پیش می‌رفت تا روزی که لوله‌های فرسوده آب در زیرزمین فروشگاه شروع کردند به چکه کردن.
دختر آتش موظف شد تا لوله‌ها را تعمیر کند اما در همین زمان مامور اداره فاضلاب که یک پسر آب جوان بود از لوله بیرون آمد و حکم پلمپ فروشگاه خانوادگی دختر آتش را صادرکرد.
دختر سعی داشت به پسر آب بفهماند که این فروشگاه تمام زندگی خانواده اوست. اما داستان در یک مسیر اداری به داستان عشق تبدیل می‌شود.
در پنهانی‌ترین حالت ممکن، پسر آب و دختر آتش عاشق یک دیگر می‌شوند و پسر برای اثبات عشقش همه آرزوهای دختر را برآورده می‌کند.
مانع بزرگی بر سر راه آنها قرار داشت و آن هم پدر مریض دختر بود و مانعی بزرگتر، تفاوت میان ماهیت بنیادین آب و آتش! تا اینکه یک شب، هر دو خطر از بین رفتن را به جان خریدند و یکدیگر را در آغوش گرفتند، به دور از باورها، آغوش آب، امن‌ترین بود برای آتش.
عشق عمیق و واقعی آن‌ها ساختار شیمیایی این دو عنصر دشمن را تغییر داده بود، ولی در نهایت دختر آتش، فداکاری خانواده‌اش و تفکرات پوسیده و خاک خورده پدرش را به عشق آب ترجیح داد و او را تنها گذاشت.
آب اما کوتاه نیامد و در مهم‌ترین روز زندگی آتش، روز جانشینی دختر به جای پدر، پسر آب برای اولین بار و با شجاعت روبه‌روی خانواده آتش ظاهر می‌شود و عشق عمیق خود را ابراز می‌کند، اما مخالفت شدید و مخربانه پدر و دختر او را شکسته می‌کند.
دیگر امیدی برای پسر آب وجود نداشت تا این که سیلابی که ناگهان از شکستن سد بزر‌گ آب بوجود آمد محله آتش و ساکنانش را با فاجعه‌ای مرگبار روبه‌رو می‌کند اما پسر آب با وجود خطر مرگش، با فداکاری بسیار، دختر و خانواده‌اش را نجات داده و در نهایت توانست دختر آتش و خانواده اش را تحت تاثیر قرار دهد تا عشقش را به سرانجام برساند…
تفاوت میان ساخته‌های انیمیشن دنیای غرب با تولیدات انیماتور کشورمان قابل تامل است؛ ما نه تنها انیمیشنی نساختیم که از دنیای خیالی به دنیای واقعی بپیوندد، بلکه واقعیت‌های زندگیمان هم مبدل به به انیمیشن‌های ترسناک و مرگبار شده.
همین نگاه است که موجب شده تا نسل ننه دایی‌ها و همین‌طور معرفت، صداقت، مهربانی و انسانیت هم منقرض گردد…
در این کشور خیلی وقت است آنچه را که می‌شنویم، نمی‌بینیم و آنچه را که می‌بینیم، نمی‌شنویم و با اتفاقات غیرانسانی و مشمئزکننده‌ای که هر روز شاهد آن هستیم، جهان‌بینی و معیارها و باورهایمان را جا به جا کرده؛ مثل دیدن انیمیشن المنتال…
چندی پیش مادری دلشکسته بعد از زیارت فرزند جوان به خاک سپرده اش در بهشت زهرای تهران، با یک وانتی هندوانه فروش مواجه که به او التماس خرید هندوانه را دارد. آن مادر گرامی دو هندوانه از وانتی نابخرد و ناجوانمرد می‌خرد اما آن وانتی، مبلغ یک میلیون تومان از کارت بانکی آن مادر برداشت می‌کند!
آن بانوی محترم بعد از اعتراض و ناراحتی از وانتی این چنین می‌شنود؛ پیرسگ، تو باید هفتا کفن پوسنده باشی! اینکه فردا مور و ملخ می‌خوردت، بگذار یک میلیونشم ما بخوریم!!
همین چند روز پیش تو بازار تجریش، برای تعمیر شلوارم به یک بالاخونه تنگ و تاریک رفتم. خیاط میانسال که اشک از چشمانش جاری بود، تعریف می‌کرد خواهرزاده اش بعد از سی سال‌ محبت، با یک خط تلفن ناآشنا تماس می‌گیرد و از دائی‌اش می‌خواهد ده میلیون تومان به شماره کارت ناآشنایی واریز کند؛ مرد خیاط در اسرع وقت درخواست خواهرزاده گرفتارش را اجابت می‌کند. مرد خیاط هفته بعد در جمع خانواده از خواهرزاده می‌پرسد؛ دایی جان مشکلت حل شد؟ و خواهر زاده در نهایت بی‌شرمی می‌گوید؛ کدام مشکل؟! دایی جان سرکارت گذاشتند! اشتباه می کنی! من با شما تماس نگرفتم و بعد مردخیاط به واسطه قانون و هزینه کردن میلیونها تومان، به خواهرزاده بی‌شرمش ثابت می‌کند که این تو هستی که عشق و محبت من را به خاطر ده میلیون تومان زیر پا گذاشتی…
(به ناپلئون خبر دادند که در جنگ پیروز شدیم. ناپلئون پرسید چقدر تلفات دادیم؟ گفتند ۶۰ درصد نیروها کشته شدند. ناپلئون گفت یک بار دیگر پیروز شویم نابود خواهیم شد!)
خدایا از تو می‌خواهم که در هیچ جنگی پیروز نشویم، به ویژه جنگ ترقی، پیشرفت، فرهنگ و انسانیت.
در پایان از عرفان شیخ سجادی دوست بسیارجوان و هنرمند ساکن کانادا به دلیل ترجمه سیناپس انیمیشن المنتال قدردانی می‌کنم.

1 دیدگاه

  • درود بی پایان بر جناب دکتر پور احمد و عوامل بانی فیلم

    دست به قلمی آتشین گیرا لذت بخش قابل تامل عمیق به دور از هرگونه تکلف و بسیار شیوا و رسا که هر خواننده ای را محو زیباییِ این به ظاهر کلمات و در باطن عمق جان و با تمام وجود ملموس و زیبا غرق می‌کند دستمریزاد که این که با این نوشته ها به دل های بی قرار آرامش و قرار عمیق می‌دهید جناب دکتر

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *