پانصد و چهل و سومین برنامه سینماتِک خانه هنرمندان ایران دوشنبه ۱۹ تیر ماه ساعت ۱۷ به نمایش فیلم «زمانی برای کشتن» به کارگردانی جوئل شوماخر محصول ۱۹۹۶ اختصاص داشت. این برنامه از سینماتک خانه هنرمندان ایران با همکاری و مشارکت اتحادیه سراسری کانونهای وکلای دادگستری ایران برگزار شد.
به گزارش روابط عمومی خانه هنرمندان ایران، پس از نمایش این فیلم، جواد طوسی منتقد سینما و حقوقدان با محور قرار دادن موضوع «کشمکش قانون و عدالت» به تحلیل این فیلم پرداخت. اجرای این برنامه برعهده سامان بیات بود.
جواد طوسی صحبتهای خود درباره این فیلم را اینطور آغاز کرد: ما در این جلسه موضوع انتخابی را بهانهای قرار میدهیم برای پرداختن به موضوعی پایان ناپذیر. باید پرسید اساسا جایگاه قانون و عدالت چقدر میتواند در بستر یک واقعیت تاریخی موضوعیت پیدا کند؟ کاراکتر وکیل در این فیلم مسیری را طی میکند و در کنار یکسری جاهطلبیهای استتار شده، رفته رفته به یک سری واقعبینیها که اقتضائات درست و حقیقی شغلش است، میرسد. او هم این کلنجار را دارد و هرچه جلوتر میرود و مسئله برایش جدی میشود، میخواهد بهگونهای مسئله عدالت را به سمت حقیقت سوق دهد. در واقع این مسئله برای او اهمیت موضوعی فراتر از مبانی تئوریک را پیدا میکند و میخواهد در حد بضاعتش برای آن یک ما به ازای عینی در متن جامعه خودش پیدا کند. اما در پایان میبینیم که عملا اتفاق دیگری رخ میدهد.
او ادامه داد: اساسا وقتی ما برای جامه عمل پوشاندن عدالت، الزام و اصراری داریم، این اتفاق به شکل کنایهآمیز بیانگر این مهم است که قانونمندیهای عرفی جامعه نتوانسته کار خود را به درستی انجام دهد یا کمکاری کرده و اقدام به پاک کردن صورت مسئله کرده است و یا اینکه قانون را به شکل تبعیضگونه در متن حوزه جغرافیایی خودش به اجرا درآورده است. این ناکارآمدی باعث بدبینی طیفی از جامعه میشود که روشنفکر یا قشرهای دیگر نیز میتوانند جزئی از آنها باشند.
این منتقد سینما در ادامه بیان کرد: در حقیقت وقتی آنها بازتاب و انعکاس اجرای قانون را در مورد افراد مختلف میبینند، شاهد این هستند که رفتار با گروهی با مسامحه همراه است ولی در مورد گروه دیگری، قانون با شدیدترین شکل ممکن به اجرا در میآید. مسئله عدالتخواهی زمانی پیدا میشود که قانون در یک وضعیت ناکارآمد واقعی، تاریخی و عینی قرار گیرد. اگر بخواهیم میتوانیم در سینمای ایران نیز به نمونههایی از این اتفاق اشاره کنیم. دوران موج نو بستر تاریخی دارد که از اواخر دهه ۴۰ موضوعیت پیدا میکند. در حالی که پیش از این سینمای ما در تداومِ آزمون و خطای بعد از کودتای ۲۸ مرداد در دهه ۳۰ و نیمه اول دهه ۴۰ ، بیشتر به یک سینمای رویاپرداز متمایل میشود. انگار میخواهد از آن واقعه تلخ تاریخی فاصله بگیرد. همین موضوع این تصور را نیز به وجود میآورد که این سینما با نسخهای از پیش تعیین شده به این اتفاق رسیده است. ولی وقتی در چرخه تولید سالانه، شما میبینید که یک سینمای کمدی آمیخته با وجوه کافهای خودش را به یک ملودرام خانوادگی تحمیل میکند، دو طرف را از دست میدهید؛ به طوری که حتی نمیتوان به تحلیل درستی از فروپاشی خانواده در یک جامعه در حال گذار رسید. این وضعیت ادامه پیدا میکند تا اینکه ما تقریبا بعد از ساخته شدن فیلم «خشت و آینه» ابراهیم گلستان و «شب قوزی» فرخ غفاری، در نیمه دوم دهه ۴۰ به دوره موج نو میرسیم.
او در ادامه بیان کرد: در تداوم ساخت و تولید فیلمهای موج نو، شماری از فیلمسازهای ما در آن نگاه نقادانه نسبت به شرایط تاریخی زمانه خودشان، شخصیت پردازی، شکل نمایشی و تحلیل نهایی خود را بر اساس نگاهی عدالتخواهانه در آثارشان بنا میکنند. فکر میکنم سنگ بنای این اتفاق با فیلم «قیصر» مسعود کیمیایی گذاشته میشود. وقتی به کارنامه سینمایی این فیلمساز نگاه میکنیم، در مسیر دیگر آثار او نیز همچنان این نگاه استمرار دارد. «فرار از تله» ساخته زندهیاد جلال مقدم نیز یکی از بهترین نمونهها در این زمینه است. این فیلم سکانس خوبی دارد که در آن داوود رشیدی میگوید: «میدانی چه چیزی همیشه من را آتش میزند؟ بیعدالتی، چون بیعدالتی ریشه آدم را میخشکاند».
این منتقد سینما در ادامه عنوان کرد: در دوره بعد از انقلاب هم، فیلم «ناخدا خورشید» ساخته ناصر تقوایی خیلی خوب توانسته در یک ساحت حماسی و قهرمانگرایانه، نگاه مبتنی بر عدالت اجتماعی را مطرح کند. این نمونهها واکنشی هستند که از سوی فیلمسازهای آن زمان نسبت به شرایط جامعه مطرح میشوند.
این حقوقدان در ادامه صحبتهایش گفت: در این فیلم نیز، در تعارض با اجرای درست قانون و مقداری نگاه بدبینانه، با تداوم حیات کوکِلاسکِلَانها مواجه هستیم. آیا ایرانیزه شدهی این شخصیتها وجود ندارد؟ اگر پاسخ مثبت است، یعنی یک جای کار میلنگد. باید پرسید که در اینجا قانون و عدالت چیست؟
طوسی توضیح داد: جانگریشام که داستان اولیه این اثر را نوشته، آدم شاخص و مطرحی است که در بدو امر وکیل دادگستری بوده و عمدتا حوزه نگاهش به دو شکل برگزار شده است. برخی آثارش مقداری حال و هوای جنایی دارد و برخی دیگر مانند همین فیلم «زمانی برای کشتن» مقداری لحن اجتماعی پیدا میکند. در واقع در کنار و در امتداد آن لحن اجتماعی، میخواهد نگاه نقادانهای به سیستم قضایی جامعه خودش داشته باشد.
او در ادامه با تاکید بر اینکه کارگردان فیلم «زمانی برای کشتن» با وجود رعایت قواعد بازی آمریکا، توانسته فیلم خود را بسازد، بیان کرد: شما میبینید نویسندهای مانند جانگریشام و کارگردانی مانند شوماخر با وجود وجه غالب تداوم حیات یک نگاه توام با تبعیض نژادی، از زاویه دید خود یک نگاه ضد تبعیض نژادی را مطرح میکند. البته در پایانبندی این فیلم شاهد این اتفاق هستیم که سفید پوست و سیاه پوست به یکدیگر لبخند میزنند. انگار مقداری با خوشبینی مسیر بعدی جامعه خود را رصد میکند اما با این حال فیلم خود را ساخته و حرفش را زده است.
این حقوقدان در ادامه عنوان کرد: در فیلم «زمانی برای کشتن» نیز از قانون و عدالت صحبت میشود. در واقع شخصی میآید و در جغرافیایی، عدالت مد نظر خود را برگزار میکند. او تلاش میکند تا با اثبات بیگناهی فرد در فعل مجرمانهای که مجازات اتاق گاز را به همراه دارد، از مجازات او جلوگیری کند. شخصیت جِیک (وکیل) برای اثبات بیگناهی فرد، داستانی تعریف کرده تا هیات منصفه و به خصوص جامعه زنان را تحت تاثیر عاطفی قرار دهد و همین موضوع موجب موفقیت او میشود.
او در ادامه افزود: در این شرایط چگونه میخواهیم برای یک سری از مفاهیم آرمانی اولیه خودمان ارزشگذاری مداوم تاریخی ایجاد کنیم؟ یکسری از فیلمسازهای ما بر اساس زاویه دید خودشان به مسئله عدالت اجتماعی پرداختند. «آژانس شیشهای» و «ارتفاع پست» ساخته ابراهیم حاتمیکیا از جمله همین آثار به شمار میآیند. همچنین مجید مجیدی نیز به شکل محتاطانه، دست به عصا و محافظهکارانهای عدالت را در آثاری چون «بچههای آسمان» و «آواز گنجشکها» و «خورشید» به نمایش گذاشته است.
طوسی در ادامه بیان کرد: فیلم «قیصر» در یک واقعیت عینی برگزار میشود. در آن زمان کمکم شاهد مقداری جنبشهای چریکی و خط مشی مسلحانه هستیم. البته به عملکرد خوب و بد آن گروهها کاری ندارم. در آن زمان دکتر علی شریعتی با نگاه خیلی خوش بیان به سوسیالیست تخیلی متمایل شد اما آیا آن دستاورد تئوریک، در این گذر تاریخی جواب داده یا خیر؟ اکنون خود افراد خانواده دکتر شریعتی هم تریبونهای نقاد آن نگاه هستند.
این منتقد سینما در ادامه صحبتهایش گفت: میخواهم بگویم اگر مسعود کیمیایی از جایگاه خودش یک قهرمان کنشمند عدالتخواه را که مرگآگاه است، پایهریزی میکند و آن را در این سیر تاریخی با خودش دنبال میکند، قدر مسلم، نگاه کنایهآمیزی دارد. او میخواهد با یک فرد در برابر سیستمی مواجهه داشته باشد. آنجا در یک نگاه بدبینانه در واقع نمیتواند دلخوش کند به افرادی که نقطه وصل آن قانونمندی هستند. پس خودش پاشنه کفشش را ور میکشد. حال ممکن است کسی بگوید این ترویج آنارشیسم است.
او در ادامه افزود: از «قیصر» تا «خون شد»، کاراکتر اصلی فیلمهای کیمیایی بسیار زیاد به ساحت خانواده اهمیت میدهد. وقتی میبینیم (در فیلمهای جدید او) آن مرکز تجارت جهانی به آن شکل آنارشیست گونه به هم ریخته میشود، باید پرسید چرا او یک حوزه استحفاظی اقتصادی را انتخاب کرده است؟ به این خاطر که مسئله اقتصاد در سالهای ۹۹ و ۱۴۰۰شکل بنیادی و کلیدی دارد. این اتفاق هنوز حلقه مفقوده این جامعه است که اگر حل نشود، بقیه مسائل حل نمیشود.
طوسی در ادامه عنوان کرد: در فیلم «زمانی برای کشتن»، شاهد عملکرد هوشمندانه آقای شوماخر هستیم. زیرا اصولا در یک سری مبانی تئوریک گفته میشود تدوین موازی چیز خوبی نیست، ولی اتفاقا او در همان فصل ابتدایی خیلی خوب از برش موازی استفاده میکند. شوماخر دو آدم لمپن در یک منطقه سیاهپوست نشین را انتخاب کرده که مست هستند و میخواهند منطقه را تحت سلطه خود در بیاورند. این فصل در یک نگاه روشنفکرانه از ناحیه جان گریشام و شوماخر در حال برگزاری است. یعنی میخواهد بگوید این نئولیبرالیسم یا گذاری که از لیبرالسیم به نئولیبرالیسم زیر آن پرچم است و مرتب حرف آن زده میشود و سنگش را به سینه میزنند، در واقعیت عینی بهگونهای است که ما همچنان، یک خشونت عنانگسیخته را میبینیم که در واقع به آن آشتیپذیری مقداری خدشه وارد میکند.
این حقوقدان در بخش دیگری از صحبتهایش گفت: در فیلم «زمانی برای کشتن» شما به دفعات پرچم آمریکا را میبینید. اولین نگاه کنایهآمیز به این موضوع زمانی است که شخصیت کارلی در کلانتری از روی پرچم آمریکا رد میشود و انگار در حال لگد کردن آن است. جلوتر جنازه دو نفر را میبینیم که روی آن (پرچم) افتاده است. یعنی پرچمی که هم قربانی میگیرد و هم مجرم را در موقعیتی قرار میدهد که با کینه و نفرت از آن عبور کند. در فصل دیگری از فیلم میبینیم شخصیت وکیل بعد از اینکه همسرش را از دست داده، برای خداحافظی پیش منشی خود آمده و او را در آغوش میگیرد. ما آنجا دوباره پرچم آمریکا را میبینیم که سردر خانه منشی جا خوش کرده است. در واقع با بدبینی میخواهد بگوید که تمام این اصراری که شما برای به سرانجام رساندن این پرونده داشتید سبب شد تا من یک عضو اصلی خانواده خود را از دست بدهم. ولی نگاه نظارهگر همان پرچم است.
او در پایان بیان کرد: آخرین نشانهشناسی این پرچم آمریکا جایی است که شخصیت کارلی و جیک کنار هم قرار دارند و پرچم برافراشته است. آنجا آن دو در یک تفاهم عاطفی انگار با هم تلاقی پیدا میکنند. این نگاه آرمانی و شاید قواعد بازی سیستم آمریکاست که پرچم همچنان باید برافراشته باشد ولی ما نسخه خود را بپیچیم. فیلم در نسخه نهایی در حال ایجاد ائتلافی است و میگوید فعلا مسئله تبعیض نژادی را کنار بگذاریم و با هم به یک نقطه تفاهمیافته متمایل شویم. این پیشنهاد آقای شوماخر یا جان گریشام است. با این همه فیلم به نمایش در میآید ولی در جامعه خودمان ما در همین حد را هم نداریم. با بیان این موارد در یک نگاه خوشبینانه امیدوارم، مسیر بعدی که ما به اتفاق هم در این جامعه طی میکنیم، شکل سرانجامیافتهتری پیدا کند.
در ادامه جلسه به حاضرین واگذار شد تا پرسش، نقد و نظر خود را مطرح کنند.
بدون دیدگاه