11:33

یادداشت/علی فرهمند

علی گلستانه -ناگهان‌ترین

«علی زودتر نبود اگر حمید نبود. آن «خانه» که شاید صدسال داشت، بی حمید زودترها «علی» نداشت. آن خانۀ تاریک که نوری از ته باغ روشنش می‌کرد و اگر نمی‌دانستی معلوم نبود خانۀ یک نقاش است ـ ساده و (به‌ظاهر متروک) بی‌هیچ نقاشی بر در و دیوار ورودی‌اش! خانه‌ـ باغی ساکت و تک‌ اُفتاده ـ روزی پناه‌گاه قاسم هاشمی‌نژاد، و اکنون میزبان سکوتی ابدی. بیش از آن‌که غمِ رفتن علی گلستانه باشد امّا انزوای ناتمام آن خانه است و تنهایی حمید. گلستانه ـ ناگهان‌ترین ـ رفت؛ امّا دررفت ـ از چنگ تحقیر این ده روزی که گذشت گریخت. در شأن او که یک‌بند و بی‌ساعت و بی‌زمان بر بوم و کاغذ می‌کشید نبود خوابیدن و جانِ پاشدن از تخت نداشتن ـ ده روزی که حمید تنها دوست بود کنار همسر و فرزند.
علی گلستانه آدم غریبی بود. در اغلب موارد نمی‌فهمیدی چه می‌گوید و چرا ـ الآن ـ این را می‌گوید. با تو حرف می‌زد امّا جای دیگری بود. یک حرفِ شاید بامزه را آن‌قدر تکرار می‌کرد و توی هربار تکرار بلندبلند بهش می‌خندید که دیگر حرف از خنده می‌اُفتاد امّا او همچنان می‌خندید. توی همین رفتارها می‌شد فهمید زندگی برایش به همان اندازه‌ای بی‌معناست که خنده‌هاش برای ما.
به گذشته اعتنایی نداشت. می‌گفت گذشته چه دردی دوا می‌کند؟ در آینده چه‌کاره‌ای؟ این جمله را بهش باور داشت ـ که تا توان داشت کار کرد. آن‌قدر کار کرد که وقتی می‌گفتی فلان نقاشی را سال‌ها پیش کشیده‌ای کمی مکث می‌کرد و بعد می‌گفت عکسش را داری؟ گذشته را هر شب پشت سر می‌گذاشت. یک‌بار تنها چیزی که از گذشته عمیقاً متأثرش کرد ـ چیزی که به تلخی امروز می‌افزاید ـ جمله‌ای بود که دربارۀ مرگ گفت. گفت دوست ندارد مانند بیژن الهی و مهرداد صمدی غریب ـ مرگ شود. گفت حیفِ مهرداد و بیژن بود این‌طور مُردن. و خود غریب رخ در نقاب مرگ کشید …»
منبع: ایسنا

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *