یادداشت
ثمین زرافشان
وام گرفتن از ادبیات همیشه از نکات مهمی است که قبلاً در سینما امتحانش را پس داده و حداقل پایینترین سطح خطا را در نگارشِ فیلمنامه دارد. کمتر فیلم اقتباسی را میبینیم که محتوای سست و بیمایهای داشته باشد مگر آنکه کارگردان نابلدِ آن تلاش کند تا قصهای که از آن برداشت کرده است را به نابودی بکشاند و یا فیلمنامهنویس در پرداخت دچار اشتباهات ساختاری شود!
کتابی که راهی بازار می شود معمولاً چند مرحله از گزینه های استاندارد کیفی را گذرانده است حال اگر که آن کتاب به چاپ های متعدد هم رسیده باشد که دیگر کارِ فیلمساز و فیلم نامه نویس راحت تر می شود. اما فراموش نکنیم که اقتباس، خود یک هنر غیر قابل انکار است که به آن، اصطلاح “کپی کردن” نمیچسبد.
تخصیص جایزۀ جداگانهای که سالهاست فستیوالهای بین المللی تحت عنوانِ بهترین “فیلمنامۀ اقتباسی” برای فیلمها در نظر میگیرند، مصداقِ بارز میزانِ اهمیتِ این هنرِ نوشتاری و در نتیجه عدم قیاسِ آن با کپیبرداری است.
تا اینجا از قدرت و خودنمایی ادبیات گفتیم اما این تمام ماجرا نیست که نقش سینما و عناصر آن را کم رنگ کنیم. اقتباس کارگردانهای بزرگی مثل فینچر، اسپیلبرگ، سودربرگ، اسکورسیزی، مایکل مان و خیلی های دیگر که خود از نوابغ سینما به شمار می روند، با ساخت فیلمهایشان کتاب مربوطه را نجات دادهاند؛ مثلاً کتابی که به چاپ سوم یا چهارم رسیده، با اقتباس ماهرانه در سینما به موفقیت بالایی دست مییابد و سبب بازنشر آن کتاب حتی به پنجاه یا شصت سری دیگر میشود. پس سینما به عنوان هنر هفتم، در راستای تکمیلِ هدفش و نگاه کاربردی به هنرهای پیش از خود، میتواند نماینده به حقی برای احیای دوبارۀ هر یک از آنها باشد.
اقتباس خوب و کارآمد در سینمای ایران شاید به انگشتهای دو دست نرسد و کلا کارگردانهای محدودی هستند که سراغ ادبیات میروند و معمولا کمتر میخوانند و بیشتر به فکر تولید خلاقانۀ ذهن خود هستند (برای یادآوری بد نیست بدانیم که تاکنون بهترین اقتباس در سینمای ایران متعلق به ناصر تقوایی و شاهکارِ «ناخدا خورشید»ش است).
درست است که فیلمسازانِ برتر که قصۀ خود را مینویسند در ایران و جهان کم نیستند ولی شاید اغراق نباشد که بگوییم این جماعت مولفِ موفق، میتوانند با ساخت یکی دو فیلم اقتباسیِ درست در کارنامهشان، سطح کیفیِ فیلمها را ارتقاء دهند چرا که معمولا در طول تاریخِ سینما، این همکاری موفقیتی دو سویه داشته است.
***
از داغترینِ این اقتباس ها، رمان “بیست زخم کاری” نوشته محمود حسینی راد است که این روزها به صورت سریالی با نام “زخم کاری” به کارگردانی محمدمهدی مهدویان، در پلتفرمهای خانگی در حال پخش است (خارج از قاب تلویزیون ملی).
این یکی از نمونههای مناسب و البته فرااقتباسی از یک قصۀ موفق بوده که خود برداشتی آزاد و ایرانیزه شده از نمایشنامۀ شگفتانگیزِ “مکبث” به قلمِ ویلیام شکسپیر است.
حسینی راد در این کتاب یک داستان گنگستری ایرانی را روایت میکند. قصهای از سقوط و فروپاشی یک انسان آسیب دیده که میتوانست الگوی مناسبی برای پیشگیری از آسیبهای فردی و اجتماعی باشد اما با صعودی ظاهری و کاذب تبدیل به خونآشامی ترسناک و غیرقابل باور میشود که برای زنده ماندن باید زخم بزند، خون بنوشد وکسی هم جلودار زیادهخواهیهای وحشیانهاش نیست!
البته در کتاب، مهارتهای نویسنده، این میزان از خشونتِ قصه را برا ی مخاطب قابل خواندن و اساساً قابل پذیرش میکند. استفاده از آرایههای زیبای ادبی در کتاب حسینی راد واقعا جذاب و حیرت انگیزند؛ نوع شیوۀ نگارش، گویی خواننده را روی کلمات رها می کند و اجازه میدهد نویسنده هرگونه تشبیه و استعاره ای را که میخواهد برای خود از نو بسازد و به ذهن مخاطبش پرتاب کند.
با آنکه آدمهای داستان تماماً به سیاهی نزدیکترند تا به سپیدی اما همین تکنیکهای ادبی باعث تلطیفِ قصه شان می شود و در نهایت خواننده از این تحریر لذت می برد حتی با هیجانی چند برابر از دنبال کردنِ فروپاشیِ این آدمها!
حالا برسیم به اقتباس مهدویان و تیم نویسنده اش. فیلمنامه “زخم کاری” تا حد زیادی وفادار به داستان و آدمهای کتاب است؛ اسم شخصیتها، مدل روایت و حتی “جامپ کات”هایی که مهدویان در سریالش استفاده می کند مانند کتاب طراحی شده.
در “بیست زخم کاری” نیز در دو پاراگراف نزدیک به هم این مدل “جامپ” به چشم میخورد؛ مثلا قصه دارد داخل خانهای در تهران روایت میشود و چند نفر در حال تصمیم برای رفتن به ویلایی در شمال هستند، در جملۀ بعدی یکی از شخصیت ها دنده را عوض میکند و ماشین آنها در جادهای پیش به سوی شمال است! مهدویان از این ترفند هوشمندانه استفاده کرده و شوک ناگهانیِ فلشهای سیاهی که در انتهای سکانسها میزند با وجودِ معمول نبودنش، برای تماشاگرِ ایرانی، دافعه ایجاد نمیکند.
***
از دیگر مواردی که این سریال را دیدنی می کند تخیل گروه نویسنده آن است. بطور مثال کاراکتری که در کتاب جنسیت “زن” دارد، در سریال تبدیل به “مرد” شده و در واقع سناریست ها با ایجاد گذشته ای بین این زن و کاراکتر اصلی، بارِ درام را قوی تر کرده اند. یا کاراکتری که در سریال یک “زن باره” تصویر می شود پیش از این در کتاب “هم جنس گرا” معرفی شده و حتی چندین رویدادی که به هیچ عنوان در کتاب به آن پرداخت نشده و در سریال هست!
این خود جایگزین مناسبی برای همان آرایه های ادبی است که مهدویان به نوعی نمی توانسته از آنها استفاده کند و همین نوآوری اش در آب و تاب دادن به قصه، ترغیبِ بیننده را برای خواندن آن کتاب بیشتر می کند و در مجموع، این جذابیت ها باعث تجدید چاپِ “بیست زخم کاری” می شود.
برای تمام کسانی که رمانِ حسینی راد را خوانده اند هم، دیدن هر اپیزود از سریال تازگیِ خاصی دارد چرا که حتما در هر قسمت اتفاقی می افتد که یا در کتاب اصلا نیامده و یا به نوع شکل گیری آن رخداد تاکیدی نشده است؛ مثل نحوه مرگ ریزآبادی که در کارِ مهدویان با جزییات به تصویر در آمده و در کتاب از موشکافیِ جزییات پرهیز شده است؛ و همۀ این ها خود ویژگی جالب دیگری از اقتباس را نمایان می کند که همان عدم مخالفت با “خلاقیت” است.
نگاه جامع به اقتباس که موجب پررنگ تر شدن ادبیات در سینما می شود قطعا کمک قابل ملاحظه ایست برای قصه ها و بدنۀ اصلی سینما و سریال هایی که به شدت تشنۀ فیلمنامه های محکم و سر و ته دارند.
در آخر اینکه سریال “زخم کاری” همچنان که نمونۀ قابل قبول و چشمگیری از ردپای ادبیات در سینماست ، شاید بتواند در جریانِ موفقیت خود، رشدِ این شبهِ رنسانسِ اقتباس را در سینمای ایران رقم زده و آن را همه گیرکند!
بدون دیدگاه