جمشید پوراحمد
به دلیل زندگی پراز آفت و ویروس‌ ناامنی در ارتباطات دور و نزدیک و متاسفانه اینکه تک تک مان مستاجر مجتمع مرگ شده ایم، تا خیابان زندگی !‌
صائب تبریزی آگانه و زیبا گفت؛
خطر در آب زیر کاه بیش از بحر می باشد/ من از همواری این خلق ناهموار می‌ترسم.
استاد کراچی هنرمند هنر صفت؛ حال که نمی‌توانیم در فقدان مادر خانم عزیزتان و هنرمند از دست رفته «بهرام صادقی مزیدی» رفیق و همکار گرمابه و گلستان در توصیف احساسات همدردی ناتوان، هستیم، امیدوارم خواندن این یادداشت مرهمی بر اندوه شما باشد.
پنج سال بود که در بارسلون اقامت‌ داشتم، خواب دیدم به همراه گروهی از دوستانم، پای پیاده در تشیع جنازه‌ی خودم که حال هوای یک جشن و سرور را داشت، شرکت داشتم. همه بودند، با هم خوشحال بودیم، به ویژه من که در موقعیت شگفت انگیز مرگم، می‌توانستم با دوستان آمریکای لاتینی‌ام باشم. یعنی قدیمی‌ترین و عزیزترین دوستانم که مدتها بود آنها را ندیده بودم.
در پایان مراسم هنگامی که دوستانم گورستان را ترک می‌کردند، من هم خواستم دنبالشان بروم، اما یکی از آنها به من فهماند که جشن پایان گرفته است و تو تنها کسی هستی که نمی‌توانی این جا را ترک کنی. در آن هنگام بود که فهمیدم مردن یعنی دیگر دوستان خود را ندیدن (از کتاب زائران غریب گابریل گارسیا مارکز)
عمر به قدر کافی تند می دود، بهتر نیست که ما آهسته و پیوسته عشق بورزیم و زندگی کنیم…؟!

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *