بانی‌فیلم: مارتین اسکورسیزی کارگردان صاحب سبک سینما با آخرین ساخته‌اش -«قاتلان ماه کامل»ـ مهارت‌ها و توانایی‌هایش را در هدایت یک اثر سینمایی را به نمایش گذاشت و در مدت ۲۰۵ دقیقه زمان این فیلم، بخشی از تاریخ اندوهبار سرخپوستان آمریکار نشان داد.
اهمیت فیلم «قاتلان ماه کامل» نه فقط به دلیل افشاگری‌های تاریخی‌اش که به خاطر توانایی‌ هنرمندانه اسکورسیزی در بیان سینمایی داستانی‌ست که شاید اگر دستمایه فیلمسازان دیگری قرار می‌گرفت، اثری ملال‌آور می‌شد.
روزنامه لس انجلس تایمز به بهانه توجه حامعه سینمایی به «قاتلان ماه کامل» گزارشی در باره مارتین اسکورسیزی و تحلیلی بر فیلم‌های این کارگردان منتشر کرده است: بخوانید:

“آیا ما انسان‌ها در ابتدا خوب هستیم و بعداً بد می‌شویم؟ آیا می‌توانیم تغییر کنیم؟ آیا دیگران این تغییر را می‌پذیرند؟”
این‌ها از موضوعاتی هستند که مارتین اسکورسیزی در فیلم‌هایش مورد بررسی قرار می‌دهد.
جی ال کلندنین منتقد سرشناس لس آنجلس تایمز در این باره در گزارشی که به تازگی در این روزنامه آمریکایی منتشر شده نوشته است:
روح‌های گذشته کریسمس را فراموش کنید. اخیراً مارتین اسکورسیزی در جشن شکرگزاری لس آنجلس به دوستان نزدیکش که درگذشته‌اند فکر می‌کرد. او این یادآوری‌ها را در خانه کوچکی از جاده مالهالند با دوست موسیقیدان خود رابی رابرتسون به اشتراک گذاشت. اسکورسیزی به یاد دارد که جشن شکرگزاری برای یک مناسبت “بسیار شاد” ترتیب داده بود، درست ۴۵ سال پس از آنکه از بیمارستان مرخص شده بود؛ موضوعی که برایش دور از انتظا‌ر بود، چون به شدت باور کرده بود که قرار است در بیمارستان بمیرد!
این کارگردان، در مراسم شام عید شکرگزاری، دوستان زیادی را دعوت کرد، از جمله تهیه‌کننده‌ای ایتالیایی که در حال کار روی فیلم بعدی میکل‌آنجلو آنتونیونی بود. تهیه‌کننده‌ ایتالیایی از اسکورسیزی پرسیده بود؛ آیا می‌تواند آقای آنتونیونی را به مهمانی بیاورد؟ و پاسخ شنیده بود که؛ البته. مهمانان، هر چقدر بیشتر بهتر!

*مارتین اسکورسیزی و رابی رابرتسون در سال‌های نخست همکاری‌شان

اسکورسیزی به خاطر دارد که آنتونیونی که فیلمسازی ماهر در انتقال بیگانگی و بی‌احساسی عاطفی بود، در آن مهمانی نمی‌توانست درک کند که چرا او و دوستش رابرتسون آنقدر می‌خندیدند!
اسکورسیزی در گفت‌وگویش با این روزنامه آمریکایی می‌گوید: «در آن مراسم واقعاً نمی‌توانستیم خنده‌مان را قطع کنیم. من زنده مانده بودم و این خودش به تنهایی دلیل خوبی برای شادی کردن بود. من آن روزها مشغول ساخت فیلم «گاو خشمکین» بودم آن هم پس از یک دوره طولانی تلاش برای پیدا کردن راهی که بتوانم به فعالیتم در سینما ادامه دهم.»

***
امروز در لس آنجلس، توفانی زمستانی برپاست. اسکورسیزی باید خود را برای سخنرانی‌ در مراسم بزرگداشت دوست مرحومش رابی رابرتسون آماده کند. قرار است اسکورسیزی از زندگی و موسیقی رابرتسون سخن بگوید. رابرتسون بعد از آخرین همکاری‌اش با اسکورسیزی و ساخت موسیقی متن «قاتلان گل ماه» در ماه آگوست درگذشت،
پس از انجام گفت‌وگو با اسکورسیزی، این کارگردان در ویدیویی ۱۷دقیقه‌ای که برایمان فرستاد، درباره دوستی‌اش با  سخن گفت؛ اینکه همکاری‌شان با فیلم-کنسرت «آخرین والتز» آعاز شد و این همکاری در فیلم‌هایی مانند «سلطان کمدی»، «سکوت» و «گرگ‌های وال استریت» هم ادامه پیدا کرد.

اسکورسیزی در اوایل سال ۱۹۷۱ به دعوت فرد واینتراب، مدیرعامل کمپانی برادران وارنر، به لس آنجلس آمد و آپارتمانی را در هالیوود اجاره کرد.
اسکورسیزی از اون روزها با لبخند یاد می‌کند و می‌گوید: «فردی گفت دو هفته بیا هالیوود و امتحان کن. خیلی بهت آسیب نمی‌زند. سال اول را به یادگیری رانندگی گذراندم؛ دنیای جدیدی بود. همان سال، پوشیدن شلوار جین را هم شروع کردم!»
همان سال بود که دیوید کارادین بازیگر سینما به اسکورسیزی گفت که او به یک خودروی جذابتر از ماشین اجاره‌ای‌اش نیاز دارد. کارادین یک کوروت ۱۹۶۰سفید رنگ با صندلی‌های چرم قرمز را با قیمت ۵۰۰ دلار برای اسکورسیزی پیدا کرد؛ این کارگردان می‌گوید: «…برای رانندگی این ماشین باید واقعاً مهارت داشته باشید به خصوص اینکه نمن می‌دانستم پدال کلاج چگونه کار کند!» اما اسکورسیزی یاد گرفت و از رانندگی با ماشین کوروت‌اش و شنیدن موسیقی لذت برد.
او می‌گوید: «همیشه موسیقی تصاویری را ایجاد می‌کرد که صحنه‌های نمایشی را پیش‌بینی می‌کرد و در نهایت به فیلم‌های «خیابان‌های شهر»، «راننده تاکسی» و «آلیس دیگر اینجا نمی‌ماند» تبدیل می‌شد. رانندگی در مسیر اتوبان فریوای آن هم در ساعت ۲ صبح و گوش دادن به موسیقی، می‌توانست همیشه الهام‌بخش اندیشه‌های زیادی باشد. اولین ارتباط من با خلاقیت، همیشه با موسیقی بود، به دور از موسیقی‌هایی که دورانی با پدرم گوش می‌دادم، با شنیدن موسیقی‌های دیگر، تصاویر در ذهنم به وجود می‌آمدند. تصاویر انتزاعی بودند، اما ذهنم را وادار به حرکت می‌کردند.»
اسکورسیزی در سال‌های اولیه فیلمسازی‌اش که در لس آنجلس زندگی می‌کرد فرصتی برای دور شدن از زادگاهش و پیدا کردن هویت جدید یافت. او شروع به پوشیدن کلاه و چکمه کابویی، کمربند بزرگ، پیراهن‌های نودی و دنیم کرد. مردم به ظاهرش می‌خندیدند. چه شدی؟ حالا تو کابوی هستی؟ اما او در حال ساخت فیلم «آلیس دیگر اینجا نمی‌ماند» در نزدیکی شهر توسان بود و لباس‌هایش کابویی‌اش مطابق با اقلیم و فرهنگ آن منطقه بود. علاوه بر این، یادمان باشد که اسکورسیزی با تماشای فیلم‌های وسترن جان فورد بزرگ شده بود و این دلیلی شده بود که حالا می‌توانست مانند یک کابوی زندگی کند.

این فیلمساز تا زمانی که به دلیل بیماری آسمش و به تجویز پزشک معالج به خانه‌ای در منطقه مالهالند نقل مکان کند دچار افسردگی شده بود، او به خاطر شکست فیلم اولش، یعنی موزیکال «نیویورک، نیویورک» در سال ۱۹۷۷ دچار ناتوانی خلاقیت شده بود. اعتیادش به مواد مخدر هم قوز بالا قوز شده و کمکی نمی‌کرد تا زمانی که در اثر این کشکلات روحی و روانی، دچار خونریزی داخلی و در بیمارستان بستری شد…
بازگشت اسکورسیزی به زادگاهش نیویورک در حکم یک نوزایی و بروز خلاقیت برای این فیلمساز شد.
از آن زمان به بعد، اسکورسیزی در حال خلق هنر بوده است.
او فیلم‌های سیاه کمدی درباره حرص ورزی بدون محدودیت (گرگ‌های وال استریت)، علاقه‌مندی درباره ایمان و شک (سکوت)، اپیک جنایی با رنگ تلخی و پشیمانی (ایرلندی) و حالا «قاتلان گل کامل» که یک بررسی حماسی از استثمار، نابرابری و حذف شده است.
اسکورسیزی می‌گوید؛ همانطور که بارها درباره عامل موفقیت‌اش می‌پرسند. او در این مسیر از “یک وحشی که به در دروازه‌های رم می‌زند” به یک سالخورده‌ای پرانرژی و بخشنده با پول مستقل تبدیل شده که خودش اسمش را «آزادی» می‌گذارد…!

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *